تاریخ : دوشنبه 95/12/2 | 11:32 عصر | نویسنده : م.شمس




تاریخ : دوشنبه 95/11/11 | 1:50 صبح | نویسنده : م.شمس

گپ و گفت با شهره پیرانی؛

همسر شهید بودم ولی بازجویی شدم!

در یکی از روزهای زمستان مهمان خانه همسر شهید رضایی‌نژاد شدیم تا خانم پیرانی از حال‌وروز خود و آرمیتا پس از رفتن مرد خانه بگوید. گروه جهاد و مقاومت مشرق - بعدازظهر یکِ مرداد سال 90 دنیا تمام شد. در یکی از گرم‌ترین روزهای سال، یک ناشناس و چند گلوله دنیای او را زیرورو کرد تا به خود بیاید و ببیند شده همسر شهید. حالا پنج سال از آن روز گذشته است. خودش قبض‌های بانک را پرداخت می‌کند. خودش تنهایی فاصله تهران تا آبدانان را پشت فرمان می‌نشیند و خودش مشق‌های آرمیتا را شب‌به‌شب چک می‌کند و هرروز بزرگ شدن و بیشتر شبیه شدنش به پدر را تماشا می‌کند.  دنیای جدید «شهره پیرانی» شبیه دوران پر شروشور دانشجویی‌اش نیست. شبیه زمان زندگی‌اش با داریوش هم نیست. حتی شبیه هیچ‌یک از آرزوهای دوران کودکی‌اش هم نیست تا جایی که خودش می‌گوید زندگی پر از آغازها و پایان‌های غیرمنتظره‌ای است که شاید خودمان هیچ‌وقت در تصوراتمان آن‌ها را پیش‌بینی نکرده باشیم.
در یکی از روزهای بهمن‌ماه و به بهانه شروع روزهای آغازین 38 سالگی خانم پیرانی مهمان خانه‌اش شدیم تا برایمان از همه اتفاقات این چند سال بگوید. چیزهایی که باعث شده زندگی او و آرمیتا به دو بخش تقسیم شود، قبل از شهادت شهید رضایی‌نژاد و بعد از شهادت او.

فکر می‌کردم داریوش یک بچه درس‌خوان خودشیفته است!

«شهره پیرانی» متولد ششم بهمن‌ماه سال 1358 در شهرستان آبدانان (واقع در استان ایلام) و دانشجوی دکترای علوم سیاسی است. در سال 76 وارد دانشگاه تهران می‌شود تا علوم سیاسی بخواند و به قول خودش حسابی هم دانشجوی فعالی بوده است تا اینکه از سال دوم تصمیم می‌گیرد بچسبد به درس تا فقط یک درس را 20 نگیرد. هنوز کارشناسی را تمام نکرده که با یکی از همشهریانش ازدواج می‌کند و مرحله جدیدی از زندگی‌اش شروع می‌شود. «داریوش آدم شناخته‌شده‌ای در آبدانان بود و به خاطر تحصیلاتش شاخص بود. من یک شناخت کلی داشتم و می‌دانستم ازلحاظ تحصیلی آدم موفقی است و یک معیار و شاخص پدرم برای انتخاب همسر برای من این بود که حتماً باهوش باشد! درواقع داریوش انتخاب پدرم بود و حتی نظر من قبل از ازدواج متمایل به منفی بود. فکر می‌کردم دارم با یک آدم خودشیفته ازخودمتشکر ازدواج می‌کنم که از لحاظ دیدگاه سیاسی هم به من نمی‌خورد؛ (با خنده) اما بعد از ازدواج خیلی چیزها عوض شد. اوایل ورود به دانشگاه خیلی سیاسی و فعال بودم اما از ترم پنجم درس اولویتم شد. تقریباً درسخوان بودم تا جایی که معدلم در دیپلم 19/29 بود و بعد که وارد دانشگاه شدم ترم اول 19/6 شده بود، ولی ترم به ترم معدلم هم پایین می‌آمد. برای همین از ترم پنجم که تصمیم به درس خواندن گرفتم از شش درس فقط یکی را 20 نشدم. هنوز هم کارنامه‌ام را دارم و هر بار می‌خواهم آرمیتا را به درس خواندن تشویق کنم از همین کارنامه استفاده می‌کنم!»

من بدون داریوش نمی‌توانم

شهادت همسر زندگی را برای او به دو قسمت تقسیم می‌کند. خانم پیرانی حالا باید خود قهرمان زندگی خودش و آرمیتا باشد و این کار به این سادگی‌ها نبود. «این اتفاق برای من مثل یک پایان بود. از یک‌طرف پایان یک مرحله و از طرفی دیگر یک آغاز بود. آغازی که خودت بتوانی دوباره سر پا بایستی. من از آن دسته خانم‌هایی بودم که همیشه شعار می‌دادم خانم باید مستقل باشد و بتواند از پس زندگی بربیاید؛ اما در امور خارج از خانه به‌شدت به داریوش وابسته بودم. آن‌قدر که وقتی جلوی بانک هم که می‌رفتیم داریوش برای من از عابربانک پول می‌گرفت. داریوش که شهید شد، رمز اینترنتی عابر بانکم را نداشتم، در واقع اصلاً احساس نیاز نمی‌کردم که بدانم.  تا آن زمان حتی یک‌بار هم قبض پرداخت نکرده بودم. تنها کاری که قبل از شهادت داریوش دست‌وپاشکسته انجام می‌دادم، رانندگی بود که انصافاً همین بعداً خیلی به کارم آمد. یادم هست روز اولی که این اتفاق افتاد به همه می‌گفتم من نمی‌توانم. من خیلی آدم ضعیفی هستم. خیلی به داریوش وابسته بودم. این جمله‌ای بود که مرتب تکرار می‌کردم. این استیصال تا چند ماه با من بود. تا اینکه روزی مادرم به تهران آمدند و به نقل از دایی‌ام گفتند: «من خواهرزاده‌ام را خوب می‌شناسم. از پسش برمی‌آد!» هیچ‌وقت این را نگفتم اما این جمله مرا تکان داد و با خودم گفتم وقتی دیگران از من این توقع را دارند، باید بتوانم. یا یک هفته بعد از شهادت وقتی پدرم از من سؤال کرد «بابا یک سؤال ازت دارم. می‌توانی از تهران تا آبدانان را رانندگی کنی؟» گفتم «بابا نگران نباش من می‌توانم.» حالا این در حالی بود که یک متر هم در جاده رانندگی نکرده بودم.»
قصه شهادت داریوش را با هم مرور می‌کنیم

شهیدرضایی نژاد شاید از معدود شهیدانی باشد که تنها راویان لحظه شهادتش همسر و دختر پنج‌ساله‌اش بوده‌اند که با گذشت سال‌ها از آن لحظه گاهی دوباره با هم قصه شهادت پدر را مرور می‌کنند. «ما خیلی در این مورد با هم‌ صحبت می‌کنیم. حتی خودم هم وقتی به این حادثه فکر می‌کنم خیلی دلم می‌سوزد که آرمیتا حضور داشت. برای خودم اتفاقاً خوشحالم که حضور داشتم؛ چون اگر نبودم، مدام دنبال توهم بودم که داریوش را دزدیدند؟ زنده است؟ نیست؟ آرمیتا هم خیلی در مورد آن صحبت می‌کند. این روزها با اتفاق پلاسکو من خیلی نگران خانواده‌های آن‌ها بودم و دوباره بهانه‌ای شد که روز شهادت داریوش را با هم مرور کنیم.  آرمیتا می‌گفت: «مامان چرا این باران نمی‌بارد؟ اگر باران ببارد، سرعت کمک‌رسانی بالاتر می‌رود و این باران آتش را خاموش کند. چرا مثل آن شبی که بابا شهید شد وسط تابستان باران نمی‌بارد؟» آرمیتا خیلی خوب آن روز را به یاد می‌آورد. می‌گوید من سرم پایین بود عروسکم پشت صندلی بابا افتاده بود. با صدای شلیک به خودم آمدم. برگشتم و دیدم به سمت بابا تیر شلیک می‌شود. اصلاً گاهی وقت‌ها می‌گوید «مامان تو به‌اندازه من یادت نیست!» می‌دانید بچه تصوری از مرگ ندارد. اما روز بعد از شهادت برای تشییع به آبدانان رفتیم. یک‌دفعه دیدم صدای جیغ آرمیتا بلند شد و گفت: «عمه می‌گوید بابا دیگه برنمی‌گردد.» این خیلی برایش وحشتناک بود و به‌ شدت گریه می‌کرد. پدرم آرمیتا را با خودش بیرون برد. بعدها از پدرم پرسیدم «چکار کردی که آرمیتا آرام شد؟» پدرم گفت «هر چه برای بچه خرید کردم، پارک بردم، آرام نشد تا اینکه از من پرسید بابابزرگ راستش را بگو بابا برمی‌گردد؟» پدرم گفت من نمی‌توانستم دروغ بگویم و فقط گفتم: بابا ما همه می‌رویم پیش بابا.» جالب بود که این حرف آرمیتا را آرام کرد.»
ما خیلی تنها بودیم

خانم پیرانی در روزگاری همسرش شهید می‌شود که زنان هم‌سن‌ و سال او همسر شهید نمی‌شدند و دختربچه‌های هم‌سن آرمیتا تصوری از شهادت پدر نداشتند و همین تک‌وتنها بودن، غربت او را زیاد می‌کند: «ما خیلی تنها بودیم. همکاران داریوش دچار محدودیت بودند. برای همین قدغن بودند که به تشییع‌جنازه یا خانه ما بیایند و به‌شدت از ما دوری می‌کردند و حتی زنگ هم به ما نمی‎زدند. همه این‌ها باعث شده بود که ما خیلی تنها باشیم. من روحیه خودم را بیش از همه‌چیز مدیون آقا می‌دانم و وقتی به خانه ما آمدند، خیلی به ما انرژی دادند. آمدن آقا به خانه ما یک حاشیه امنیت برای ما ایجاد کرد. حضورشان واقعاً در آن شرایط روحی نعمت بود.  من تا مدت‌ها پس از شهادت داریوش به خودم می‌گفتم می‌شود آدم راحت بخندد؟ اصلاً فکر نمی‌کردم به زندگی برگردم. فکر می‌کردم تا همیشه مشکی به تنم است. گذشته از این‌ها حاشیه‌ها و حرف‌هایی مثل یک تیغ برنده است. من در مقاطعی متهم بودم و بازجویی شدم. این براین که قربانی این قضیه بودم، دردناک بود. اصلاً این افراد را نمی‌بخشم و بارها باوجود این نامهربانی‌ها پا روی دل خودم گذاشتم و گفتم تو حق نداری در جامعه ایجاد شکاف بکنی. من یک دشمن بیرونی دیدم که دنبال یک شکاف است. بی‌بی‌سی برای من در صفحه فیس‌بوکم پیام فرستاد. می‌توانستم مصاحبه کنم اما نخواستم چون اطمینان داشتم که داریوش را اسرائیل زده است. چرا دست کسانی که آب به آسیاب اسرائیل می‌ریزند، بهانه بدهم؟»
به داریوش می‌گفتند رضاسِرچِر!

چرا داریوش شهید شد؟ شاید بارها و بارها اطرافیان او این سؤال را از خود پرسیده باشند و باور نکنند جوان خوش‌اخلاق و متواضعی که دوروبر خود می بینند تا این حد برای دشمن مهم باشد که برای ترور کردنش این‌قدر هزینه کند. «داریوش خیلی حرفه‌ای بود و کارش برای او اولویت داشت و در حوزه تخصصی خودش جزو معدود نفرات بود؛ اما خیلی بی‌ادعا بود تا جایی که نزدیک‌ترین افراد در خانواده فکر این اتفاق را نمی‌کردند. همیشه اعتقاد داشت کار علمی باید همراه با کار عملی باشد. به قول خودش می‌گفت در اداره به من می‌گویند رضاسِرچِر! بعدازاین اتفاق خیلی‌ها به دنبال سوءاستفاده بودند. سخنگوی وزارت خارجه آمریکا برای ما پیام تسلیت فرستاد. شاید کسی از بیرون ببیند فکر کند خب این پیام تسلیت را دریافت کردند؛ اما ما در داخل می‌دانیم که بخشی از ترور همسر من به‌هرحال با هماهنگی این‌ها بوده است.»

نمی‌خواستم بازی کنم

مدتی است که خانم پیرانی را در قالب مجری برنامه «ملازمان حرم» می بینیم. برنامه‌ای که مجری آن بیشتر هم‌صحبت است و راوی و هیچ‌گاه نتوانسته در قالب یک مجری برود و نقش بازی کند. «قرار بود فقط یک قسمت را اجرا کنم و اگر می‌دانستم 26 قسمت است، اصلاً قبول نمی‌کردم. بااین‌حال شرط‌هایی داشتم و اصلاً زیر بار قالب‌هایی که کارگردان می‌گذاشت، نمی‌رفتم. در چندقسمتی مجبور به بازی کردن بودم که آخر مقاومت کردم و گفتم «به‌هیچ‌عنوان نمی‌توانم نقش بازی کنم چون وقتی بازی می‌کنم، مخاطب هم می‌فهمد که من دارم بازی می‌کنم.» این کار باوجود آرمیتا برای من سخت بود و باید همه‌جا او را دنبال خودم می‌بردم.  من هم حساس بودم که حتماً آرمیتا همراهم باشد و تکالیفش را هم انجام داده باشد. در برنامه‌هایی که باید به شهرهای دیگر می‌رفتیم چهارشنبه‌شب راه میفتادیم و جمعه‌شب برمی‌گشتیم، برای همین خیلی اذیت شدیم. بهترین خاطره ام از این برنامه سؤال واحدی است که از همه همسران شهید می‌پرسیدم و آن این بود هنگامی‌که خبر شهادت همسرت را شنیدی چه حسی داشتی؟ در پاسخ این سؤال، همذات پنداری من با دو همسر شهید لبنانی خیلی زیاد بود؛ چون‌که هردوی ما همسرانمان را به‌وسیله اسرائیل ازدست‌داده بودیم. یکی از آن‌ها در جوابم گفت «آن‌لحظه دنیا برایم تمام شد!» واقعاً این حسی بود که خود من هنگام شهادت داریوش داشتم.»
رساله دکترایم درباره داعش است

خانم پیرانی بعد از شهادت همسر تصمیم می‌گیرد دوباره دانشگاه را از سر بگیرد و این روزها هم چیزی نمانده که از رساله دکترای خود دفاع کند. رساله‌ای که در موضوع آن درباره «داعش» است. «ازآنجایی‌که خودم قربانی خشونت بودم، موضوع روانشناسی سیاسی خشونت را انتخاب کردم و به‌عنوان نمونه هم داعش را بررسی کردم. داعش خیلی سیال است و هرروز دارد تغییر ماهیت می‌دهد و در گذر است. داعش یک پدیده تاریخی است و ریشه آن به سلفی‌ها و حتی خوارج برمی‌گردد. بخشی از کار این‌ها ایدئولوژیک است و به قرائت خاصی که از اسلام دارند برمی‌گردد و بر اساس همین قرائت خود را به درون گروه و برون گروه تقسیم می‌کنند و این هویت درونی را مقابل برون گروه می‌دانند که دشمن اول آن‌ها شیعیان و بعدازآن به قول خودشان صلیبی‌ها هستند. امروزه خیلی‌ها در اروپا که مشکل دموکراسی و آزادی یا حتی مشکلات مالی ندارند، عضو داعش می‌شوند که این اولاً به خشمی که طبقه متوسط و مهاجر نسبت به شهروند درجه‌دو بودن دارند برمی‌گردد و از طرفی به این اعتقاد آخرالزمانی داعش که می‌گویند ما درهرصورت پیروز هستیم؛ حتی اگر کشته شویم. داعش از خلأ هویتی این افراد استفاده می‌کند و یک هویت تثبیت‌شده قدیمی به آن‌ها می‌دهد و شاید وقتی یک غربی و غیرمسلمان از بیرون به اسلام نگاه می‌کند، همه ما را داعشی می‌بیند.»

دوست دارد به او بگویند شبیه پدرش است

می‌گوید مادر بسیار سخت‌گیری است تا جایی که گاهی دیگران از او می‌خواهند کمتر به دخترش سخت بگیرد. «آرمیتا در بچگی خیلی بدقلق و لجباز بود؛ اما پس از شهادت داریوش روزبه‌روز همراه‌تر شد. خیلی اهل مطالعه و باهوش است و همه‌جوره میراث دار پدرش است. خودش هم دوست دارد همه به او بگویند شبیه پدرش است! من هم همیشه سعی می‌کنم در تربیت او کم‌کاری نکنم و با استدلال قانعش بکنم. مثلاً 23 آذر وقتی تولدش بود. مبلغی برای تولد جمع کرده بود و از من می‌پرسید «مامان با این پول چکار کنم.» من پیشنهاد دادم که صنایع‌دستی ایران مثل قالیچه بگیرد. چون این کار اولاً ماندگار است. دوم اینکه یک کالای ایرانی خریده؛ ولی اگر یک عروسک خارجی بگیرد، در جیب تولیدکنندگان خارجی پول ریخته است.  هویت ایرانی برای من خیلی مهم است و سعی می‌کنم این را به آرمیتا هم یاد بدهم. خودم هم این را از پدر و مادرم یاد گرفتم. ما بااینکه کرد بودیم اولویت با ایرانی بودن بود و خود را ایرانی کرد می‌دانستیم. جالب است یک‌بار می‌خواستم برای آرمیتا کیف بخرم. دو سه مغازه‌ای سر زدیم؛ اما مارکی که ما می‌خواستیم نداشت. درنهایت مغازه‌دار با یک نگاه از بالا به پایین به من گفت خانم این مارک ایرانی است اجناس ما همه خارجی است. من هم گفتم این افتخاری ندارد اگر تولید ایرانی داشتید باید افتخار می‌کردید.»
برای دشمن اصولگرا و اصلاح‌طلب فرقی ندارد!

خانم پیرانی از آن دانشجوی پر شروشور فعال دانشگاه تهرانی خیلی فاصله گرفته؛ اما هنوز هم مسائل کشور برایش مهم است و به قول خودش دغدغه دارد؛ اما شهادت همسر واقعیتی را به او اثبات کرد که شاید پیش‌ازاین به آن باور نداشته است. «متاسفانه هنوز دور از سیاست نیستم (با خنده) و هنوز نسبت به این حوزه دغدغه‌مند هستم. اما الآن و بعد از شهادت داریوش به یک واقع‌گرایی رسیدم. صریح بگویم باور نمی‌کردم اگر اسرائیل بخواهد کسی را ترور کند، کسی مثل داریوش را ترور می‌کند. خیلی خوش‌بینانه فکر می‌کردم. یعنی وقتی بحث منافع ملی و ساقط کردن کسی باشد، اسرائیل اصلاً نگاه نمی‌کند طرز تفکر سیاسی تو چیست، کسانی از بیرون این مرزها به ما نگاه می‌کنند، به جناح‌بندی‌های داخلی کاری ندارند؛ آن‌ها اهدافی دارند که برای رسیدن به آن‌ها هرکسی را از سر راه برمی‌دارند و از هر ابزاری استفاده می‌کنند.»
گپ و گفت با شهره پیرانی؛

همسر شهید بودم ولی بازجویی شدم!

در یکی از روزهای زمستان مهمان خانه همسر شهید رضایی‌نژاد شدیم تا خانم پیرانی از حال‌وروز خود و آرمیتا پس از رفتن مرد خانه بگوید. گروه جهاد و مقاومت مشرق - بعدازظهر یکِ مرداد سال 90 دنیا تمام شد. در یکی از گرم‌ترین روزهای سال، یک ناشناس و چند گلوله دنیای او را زیرورو کرد تا به خود بیاید و ببیند شده همسر شهید. حالا پنج سال از آن روز گذشته است. خودش قبض‌های بانک را پرداخت می‌کند. خودش تنهایی فاصله تهران تا آبدانان را پشت فرمان می‌نشیند و خودش مشق‌های آرمیتا را شب‌به‌شب چک می‌کند و هرروز بزرگ شدن و بیشتر شبیه شدنش به پدر را تماشا می‌کند.  دنیای جدید «شهره پیرانی» شبیه دوران پر شروشور دانشجویی‌اش نیست. شبیه زمان زندگی‌اش با داریوش هم نیست. حتی شبیه هیچ‌یک از آرزوهای دوران کودکی‌اش هم نیست تا جایی که خودش می‌گوید زندگی پر از آغازها و پایان‌های غیرمنتظره‌ای است که شاید خودمان هیچ‌وقت در تصوراتمان آن‌ها را پیش‌بینی نکرده باشیم.
در یکی از روزهای بهمن‌ماه و به بهانه شروع روزهای آغازین 38 سالگی خانم پیرانی مهمان خانه‌اش شدیم تا برایمان از همه اتفاقات این چند سال بگوید. چیزهایی که باعث شده زندگی او و آرمیتا به دو بخش تقسیم شود، قبل از شهادت شهید رضایی‌نژاد و بعد از شهادت او.

فکر می‌کردم داریوش یک بچه درس‌خوان خودشیفته است!

«شهره پیرانی» متولد ششم بهمن‌ماه سال 1358 در شهرستان آبدانان (واقع در استان ایلام) و دانشجوی دکترای علوم سیاسی است. در سال 76 وارد دانشگاه تهران می‌شود تا علوم سیاسی بخواند و به قول خودش حسابی هم دانشجوی فعالی بوده است تا اینکه از سال دوم تصمیم می‌گیرد بچسبد به درس تا فقط یک درس را 20 نگیرد. هنوز کارشناسی را تمام نکرده که با یکی از همشهریانش ازدواج می‌کند و مرحله جدیدی از زندگی‌اش شروع می‌شود. «داریوش آدم شناخته‌شده‌ای در آبدانان بود و به خاطر تحصیلاتش شاخص بود. من یک شناخت کلی داشتم و می‌دانستم ازلحاظ تحصیلی آدم موفقی است و یک معیار و شاخص پدرم برای انتخاب همسر برای من این بود که حتماً باهوش باشد! درواقع داریوش انتخاب پدرم بود و حتی نظر من قبل از ازدواج متمایل به منفی بود. فکر می‌کردم دارم با یک آدم خودشیفته ازخودمتشکر ازدواج می‌کنم که از لحاظ دیدگاه سیاسی هم به من نمی‌خورد؛ (با خنده) اما بعد از ازدواج خیلی چیزها عوض شد. اوایل ورود به دانشگاه خیلی سیاسی و فعال بودم اما از ترم پنجم درس اولویتم شد. تقریباً درسخوان بودم تا جایی که معدلم در دیپلم 19/29 بود و بعد که وارد دانشگاه شدم ترم اول 19/6 شده بود، ولی ترم به ترم معدلم هم پایین می‌آمد. برای همین از ترم پنجم که تصمیم به درس خواندن گرفتم از شش درس فقط یکی را 20 نشدم. هنوز هم کارنامه‌ام را دارم و هر بار می‌خواهم آرمیتا را به درس خواندن تشویق کنم از همین کارنامه استفاده می‌کنم!»

من بدون داریوش نمی‌توانم

شهادت همسر زندگی را برای او به دو قسمت تقسیم می‌کند. خانم پیرانی حالا باید خود قهرمان زندگی خودش و آرمیتا باشد و این کار به این سادگی‌ها نبود. «این اتفاق برای من مثل یک پایان بود. از یک‌طرف پایان یک مرحله و از طرفی دیگر یک آغاز بود. آغازی که خودت بتوانی دوباره سر پا بایستی. من از آن دسته خانم‌هایی بودم که همیشه شعار می‌دادم خانم باید مستقل باشد و بتواند از پس زندگی بربیاید؛ اما در امور خارج از خانه به‌شدت به داریوش وابسته بودم. آن‌قدر که وقتی جلوی بانک هم که می‌رفتیم داریوش برای من از عابربانک پول می‌گرفت. داریوش که شهید شد، رمز اینترنتی عابر بانکم را نداشتم، در واقع اصلاً احساس نیاز نمی‌کردم که بدانم.  تا آن زمان حتی یک‌بار هم قبض پرداخت نکرده بودم. تنها کاری که قبل از شهادت داریوش دست‌وپاشکسته انجام می‌دادم، رانندگی بود که انصافاً همین بعداً خیلی به کارم آمد. یادم هست روز اولی که این اتفاق افتاد به همه می‌گفتم من نمی‌توانم. من خیلی آدم ضعیفی هستم. خیلی به داریوش وابسته بودم. این جمله‌ای بود که مرتب تکرار می‌کردم. این استیصال تا چند ماه با من بود. تا اینکه روزی مادرم به تهران آمدند و به نقل از دایی‌ام گفتند: «من خواهرزاده‌ام را خوب می‌شناسم. از پسش برمی‌آد!» هیچ‌وقت این را نگفتم اما این جمله مرا تکان داد و با خودم گفتم وقتی دیگران از من این توقع را دارند، باید بتوانم. یا یک هفته بعد از شهادت وقتی پدرم از من سؤال کرد «بابا یک سؤال ازت دارم. می‌توانی از تهران تا آبدانان را رانندگی کنی؟» گفتم «بابا نگران نباش من می‌توانم.» حالا این در حالی بود که یک متر هم در جاده رانندگی نکرده بودم.»
قصه شهادت داریوش را با هم مرور می‌کنیم

شهیدرضایی نژاد شاید از معدود شهیدانی باشد که تنها راویان لحظه شهادتش همسر و دختر پنج‌ساله‌اش بوده‌اند که با گذشت سال‌ها از آن لحظه گاهی دوباره با هم قصه شهادت پدر را مرور می‌کنند. «ما خیلی در این مورد با هم‌ صحبت می‌کنیم. حتی خودم هم وقتی به این حادثه فکر می‌کنم خیلی دلم می‌سوزد که آرمیتا حضور داشت. برای خودم اتفاقاً خوشحالم که حضور داشتم؛ چون اگر نبودم، مدام دنبال توهم بودم که داریوش را دزدیدند؟ زنده است؟ نیست؟ آرمیتا هم خیلی در مورد آن صحبت می‌کند. این روزها با اتفاق پلاسکو من خیلی نگران خانواده‌های آن‌ها بودم و دوباره بهانه‌ای شد که روز شهادت داریوش را با هم مرور کنیم.  آرمیتا می‌گفت: «مامان چرا این باران نمی‌بارد؟ اگر باران ببارد، سرعت کمک‌رسانی بالاتر می‌رود و این باران آتش را خاموش کند. چرا مثل آن شبی که بابا شهید شد وسط تابستان باران نمی‌بارد؟» آرمیتا خیلی خوب آن روز را به یاد می‌آورد. می‌گوید من سرم پایین بود عروسکم پشت صندلی بابا افتاده بود. با صدای شلیک به خودم آمدم. برگشتم و دیدم به سمت بابا تیر شلیک می‌شود. اصلاً گاهی وقت‌ها می‌گوید «مامان تو به‌اندازه من یادت نیست!» می‌دانید بچه تصوری از مرگ ندارد. اما روز بعد از شهادت برای تشییع به آبدانان رفتیم. یک‌دفعه دیدم صدای جیغ آرمیتا بلند شد و گفت: «عمه می‌گوید بابا دیگه برنمی‌گردد.» این خیلی برایش وحشتناک بود و به‌ شدت گریه می‌کرد. پدرم آرمیتا را با خودش بیرون برد. بعدها از پدرم پرسیدم «چکار کردی که آرمیتا آرام شد؟» پدرم گفت «هر چه برای بچه خرید کردم، پارک بردم، آرام نشد تا اینکه از من پرسید بابابزرگ راستش را بگو بابا برمی‌گردد؟» پدرم گفت من نمی‌توانستم دروغ بگویم و فقط گفتم: بابا ما همه می‌رویم پیش بابا.» جالب بود که این حرف آرمیتا را آرام کرد.»
ما خیلی تنها بودیم

خانم پیرانی در روزگاری همسرش شهید می‌شود که زنان هم‌سن‌ و سال او همسر شهید نمی‌شدند و دختربچه‌های هم‌سن آرمیتا تصوری از شهادت پدر نداشتند و همین تک‌وتنها بودن، غربت او را زیاد می‌کند: «ما خیلی تنها بودیم. همکاران داریوش دچار محدودیت بودند. برای همین قدغن بودند که به تشییع‌جنازه یا خانه ما بیایند و به‌شدت از ما دوری می‌کردند و حتی زنگ هم به ما نمی‎زدند. همه این‌ها باعث شده بود که ما خیلی تنها باشیم. من روحیه خودم را بیش از همه‌چیز مدیون آقا می‌دانم و وقتی به خانه ما آمدند، خیلی به ما انرژی دادند. آمدن آقا به خانه ما یک حاشیه امنیت برای ما ایجاد کرد. حضورشان واقعاً در آن شرایط روحی نعمت بود.  من تا مدت‌ها پس از شهادت داریوش به خودم می‌گفتم می‌شود آدم راحت بخندد؟ اصلاً فکر نمی‌کردم به زندگی برگردم. فکر می‌کردم تا همیشه مشکی به تنم است. گذشته از این‌ها حاشیه‌ها و حرف‌هایی مثل یک تیغ برنده است. من در مقاطعی متهم بودم و بازجویی شدم. این براین که قربانی این قضیه بودم، دردناک بود. اصلاً این افراد را نمی‌بخشم و بارها باوجود این نامهربانی‌ها پا روی دل خودم گذاشتم و گفتم تو حق نداری در جامعه ایجاد شکاف بکنی. من یک دشمن بیرونی دیدم که دنبال یک شکاف است. بی‌بی‌سی برای من در صفحه فیس‌بوکم پیام فرستاد. می‌توانستم مصاحبه کنم اما نخواستم چون اطمینان داشتم که داریوش را اسرائیل زده است. چرا دست کسانی که آب به آسیاب اسرائیل می‌ریزند، بهانه بدهم؟»
به داریوش می‌گفتند رضاسِرچِر!

چرا داریوش شهید شد؟ شاید بارها و بارها اطرافیان او این سؤال را از خود پرسیده باشند و باور نکنند جوان خوش‌اخلاق و متواضعی که دوروبر خود می بینند تا این حد برای دشمن مهم باشد که برای ترور کردنش این‌قدر هزینه کند. «داریوش خیلی حرفه‌ای بود و کارش برای او اولویت داشت و در حوزه تخصصی خودش جزو معدود نفرات بود؛ اما خیلی بی‌ادعا بود تا جایی که نزدیک‌ترین افراد در خانواده فکر این اتفاق را نمی‌کردند. همیشه اعتقاد داشت کار علمی باید همراه با کار عملی باشد. به قول خودش می‌گفت در اداره به من می‌گویند رضاسِرچِر! بعدازاین اتفاق خیلی‌ها به دنبال سوءاستفاده بودند. سخنگوی وزارت خارجه آمریکا برای ما پیام تسلیت فرستاد. شاید کسی از بیرون ببیند فکر کند خب این پیام تسلیت را دریافت کردند؛ اما ما در داخل می‌دانیم که بخشی از ترور همسر من به‌هرحال با هماهنگی این‌ها بوده است.»

نمی‌خواستم بازی کنم

مدتی است که خانم پیرانی را در قالب مجری برنامه «ملازمان حرم» می بینیم. برنامه‌ای که مجری آن بیشتر هم‌صحبت است و راوی و هیچ‌گاه نتوانسته در قالب یک مجری برود و نقش بازی کند. «قرار بود فقط یک قسمت را اجرا کنم و اگر می‌دانستم 26 قسمت است، اصلاً قبول نمی‌کردم. بااین‌حال شرط‌هایی داشتم و اصلاً زیر بار قالب‌هایی که کارگردان می‌گذاشت، نمی‌رفتم. در چندقسمتی مجبور به بازی کردن بودم که آخر مقاومت کردم و گفتم «به‌هیچ‌عنوان نمی‌توانم نقش بازی کنم چون وقتی بازی می‌کنم، مخاطب هم می‌فهمد که من دارم بازی می‌کنم.» این کار باوجود آرمیتا برای من سخت بود و باید همه‌جا او را دنبال خودم می‌بردم.  من هم حساس بودم که حتماً آرمیتا همراهم باشد و تکالیفش را هم انجام داده باشد. در برنامه‌هایی که باید به شهرهای دیگر می‌رفتیم چهارشنبه‌شب راه میفتادیم و جمعه‌شب برمی‌گشتیم، برای همین خیلی اذیت شدیم. بهترین خاطره ام از این برنامه سؤال واحدی است که از همه همسران شهید می‌پرسیدم و آن این بود هنگامی‌که خبر شهادت همسرت را شنیدی چه حسی داشتی؟ در پاسخ این سؤال، همذات پنداری من با دو همسر شهید لبنانی خیلی زیاد بود؛ چون‌که هردوی ما همسرانمان را به‌وسیله اسرائیل ازدست‌داده بودیم. یکی از آن‌ها در جوابم گفت «آن‌لحظه دنیا برایم تمام شد!» واقعاً این حسی بود که خود من هنگام شهادت داریوش داشتم.»
رساله دکترایم درباره داعش است

خانم پیرانی بعد از شهادت همسر تصمیم می‌گیرد دوباره دانشگاه را از سر بگیرد و این روزها هم چیزی نمانده که از رساله دکترای خود دفاع کند. رساله‌ای که در موضوع آن درباره «داعش» است. «ازآنجایی‌که خودم قربانی خشونت بودم، موضوع روانشناسی سیاسی خشونت را انتخاب کردم و به‌عنوان نمونه هم داعش را بررسی کردم. داعش خیلی سیال است و هرروز دارد تغییر ماهیت می‌دهد و در گذر است. داعش یک پدیده تاریخی است و ریشه آن به سلفی‌ها و حتی خوارج برمی‌گردد. بخشی از کار این‌ها ایدئولوژیک است و به قرائت خاصی که از اسلام دارند برمی‌گردد و بر اساس همین قرائت خود را به درون گروه و برون گروه تقسیم می‌کنند و این هویت درونی را مقابل برون گروه می‌دانند که دشمن اول آن‌ها شیعیان و بعدازآن به قول خودشان صلیبی‌ها هستند. امروزه خیلی‌ها در اروپا که مشکل دموکراسی و آزادی یا حتی مشکلات مالی ندارند، عضو داعش می‌شوند که این اولاً به خشمی که طبقه متوسط و مهاجر نسبت به شهروند درجه‌دو بودن دارند برمی‌گردد و از طرفی به این اعتقاد آخرالزمانی داعش که می‌گویند ما درهرصورت پیروز هستیم؛ حتی اگر کشته شویم. داعش از خلأ هویتی این افراد استفاده می‌کند و یک هویت تثبیت‌شده قدیمی به آن‌ها می‌دهد و شاید وقتی یک غربی و غیرمسلمان از بیرون به اسلام نگاه می‌کند، همه ما را داعشی می‌بیند.»

دوست دارد به او بگویند شبیه پدرش است

می‌گوید مادر بسیار سخت‌گیری است تا جایی که گاهی دیگران از او می‌خواهند کمتر به دخترش سخت بگیرد. «آرمیتا در بچگی خیلی بدقلق و لجباز بود؛ اما پس از شهادت داریوش روزبه‌روز همراه‌تر شد. خیلی اهل مطالعه و باهوش است و همه‌جوره میراث دار پدرش است. خودش هم دوست دارد همه به او بگویند شبیه پدرش است! من هم همیشه سعی می‌کنم در تربیت او کم‌کاری نکنم و با استدلال قانعش بکنم. مثلاً 23 آذر وقتی تولدش بود. مبلغی برای تولد جمع کرده بود و از من می‌پرسید «مامان با این پول چکار کنم.» من پیشنهاد دادم که صنایع‌دستی ایران مثل قالیچه بگیرد. چون این کار اولاً ماندگار است. دوم اینکه یک کالای ایرانی خریده؛ ولی اگر یک عروسک خارجی بگیرد، در جیب تولیدکنندگان خارجی پول ریخته است.  هویت ایرانی برای من خیلی مهم است و سعی می‌کنم این را به آرمیتا هم یاد بدهم. خودم هم این را از پدر و مادرم یاد گرفتم. ما بااینکه کرد بودیم اولویت با ایرانی بودن بود و خود را ایرانی کرد می‌دانستیم. جالب است یک‌بار می‌خواستم برای آرمیتا کیف بخرم. دو سه مغازه‌ای سر زدیم؛ اما مارکی که ما می‌خواستیم نداشت. درنهایت مغازه‌دار با یک نگاه از بالا به پایین به من گفت خانم این مارک ایرانی است اجناس ما همه خارجی است. من هم گفتم این افتخاری ندارد اگر تولید ایرانی داشتید باید افتخار می‌کردید.»
برای دشمن اصولگرا و اصلاح‌طلب فرقی ندارد!

خانم پیرانی از آن دانشجوی پر شروشور فعال دانشگاه تهرانی خیلی فاصله گرفته؛ اما هنوز هم مسائل کشور برایش مهم است و به قول خودش دغدغه دارد؛ اما شهادت همسر واقعیتی را به او اثبات کرد که شاید پیش‌ازاین به آن باور نداشته است. «متاسفانه هنوز دور از سیاست نیستم (با خنده) و هنوز نسبت به این حوزه دغدغه‌مند هستم. اما الآن و بعد از شهادت داریوش به یک واقع‌گرایی رسیدم. صریح بگویم باور نمی‌کردم اگر اسرائیل بخواهد کسی را ترور کند، کسی مثل داریوش را ترور می‌کند. خیلی خوش‌بینانه فکر می‌کردم. یعنی وقتی بحث منافع ملی و ساقط کردن کسی باشد، اسرائیل اصلاً نگاه نمی‌کند طرز تفکر سیاسی تو چیست، کسانی از بیرون این مرزها به ما نگاه می‌کنند، به جناح‌بندی‌های داخلی کاری ندارند؛ آن‌ها اهدافی دارند که برای رسیدن به آن‌ها هرکسی را از سر راه برمی‌دارند و از هر ابزاری استفاده می‌کنند.»

 




تاریخ : دوشنبه 95/11/11 | 1:43 صبح | نویسنده : م.شمس

جزئیات فوت هاشمی از زبان وکیل خانواده:

هاشمی قبل از رسیدن به بیمارستان از دنیا رفتند/ رفسنجانی دوست داشت کجا دفن شود؟

علیزاده طباطبایی اظهار کرد:‌ هنگامی که محافظان با جنازه آیت‌ا... در آب مواجه می‌شوند تلاش می‌کنند ایشان را از آب بیرون بیاورند. فوت هاشمی قبل از رسیدن به بیمارستان اتفاق افتاده است/ رفسنجانی دوست داشت کجا دفن شود؟سرویس سیاست مشرق - سیدمحمود علیزاده طباطبایی وکیل خانواده هاشمی در گفتگو با روزنامه آرمان که یکی از روزنامه‌های نزدیک به خانواده هاشمی است در خصوص جزئیات فوت مرحوم هاشمی صحبت کرده است و در مورد علت فوت وی اطلاعات جالبی را ارائه داده است.
وی در پاسخ به این سئوال که وزیر بهداشت عنوان کرده‌ که آیت‌ا... هاشمی دیابت داشته‌. آیا این مسائل در درگذشت وی تاثیرگذار بوده است؟ بیان کرد: رحلت آیت‌ا... هاشمی قطعا به خاطر دیابت نبوده است و ایشان به دلیل عارضه قلبی فوت شده‌اند. از سوی دیگر آنژیویی که ایشان انجام داده‌اند تنها برای اطلاع از سلامتی بوده و ایشان هیچ‌گونه مشکل قلبی نداشتند. بر اساس اظهارات آقای رجایی یک پزشک آلمانی چند ماه پیش قلب آیت‌ا... هاشمی را معاینه کرده بودند که در این زمینه هیچ مشکلی وجود نداشت.
علیزاده طباطبایی درباره نحوه رخ دادن فوت مرحوم هاشمی می‌گوید: آیت‌ا... هاشمی هفته‌ای دو جلسه ورزش می کردند و روز یکشنبه برای ورزش به استخر «کوشک» رفته بودند. این استخر تحت نظارت حفاظت مجمع تشخیص مصلحت نظام بود و شخص دیگری نمی‌توانست از آن استفاده کند. آیت‌ا... هاشمی اجازه نمی دادند که در زمان ورزش ایشان دوربین‌ها روشن باشد و محافظان نیز در اطراف ایشان حضور نداشتند. به همین دلیل هنگامی محافظان ایشان از مساله مطلع می شوند که کار از کار گذشته بود.یعنی آیت‌ا... هاشمی قبل از این که به بیمارستان برسند رحلت کرده بودند.
وکیل خانواده هاشمی در پاسخ به این سئوال که چرا تیم پزشکی در لحظه درگذشت کنار مرحوم هاشمی نبوده است،‌ اظهار داشت:‌ آیت‌ا... هاشمی چون احساس می کردند هیچ‌گونه مشکلی ندارند تمایلی به استفاده از تیم پزشکی نداشتند.
وی درباره اینکه در مورد محل دفن هاشمی رفسنجانی اختلافاتی بوده است و در وصیت رئیس‌ فقید مجمع تشخیص مصحلت نظام درباره محل دفن آیا توصیه‌ای شده بود یا خیر، بیان کرد: در وصیت‌نامه اشاره‌ای به محل دفن نشده بود و به همین دلیل تصمیمات زیادی در این زمینه اتخاذ شد.بنده از حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمهدی طباطبایی شنیدم که عنوان می‌کردند آیت‌ا... هاشمی در گذشته دوست داشتند که در مشهد مقدس دفن شوند اما یک ماه پیش و در دیدار با آقای طباطبایی عنوان کرده بودند که تمایل دارند در قم و در جوار حضرت معصومه (س) دفن شوند. با این وجود خانواده ایشان تصمیم گرفتند که آیت‌ا... هاشمی در جوار مرقد مطهر حضرت امام (ره) دفن شوند.

وکیل خانواده هاشمی درباره اینکه واکنش فرزندان و نزدیکان هاشمی رفسنجانی به فوت وی چه بوده است، گفت:‌ این مساله برای همه اعضای خانواده غیرمنتظره بود و هیچ کس باور نمی کرد که آیت‌ا... هاشمی فوت شده است.دختران ایشان یعنی فاطمه و فائزه خیلی بی تابی می کردند اما پسرها پذیرفته بودند که این مساله تقدیر الهی بوده است.
علیزاده طباطبایی در پاسخ به این سئوال که چه کسانی اولین بار متوجه مرگ هاشمی شدند، اظهار کرد:‌ اولین افراد محافظان ایشان بودند. هنگامی که محافظان با جنازه آیت‌ا... در آب مواجه می شوند تلاش می کنند ایشان را از آب بیرون بیاورند و عملیات احیا را روی ایشان انجام بدهند که در این زمینه توفیقی به دست نمی آوردند. سپس ایشان را به بیمارستان منتقل می‌کنند که گویا مرگ در راه بیمارستان اتفاق افتاده بوده و تلاش پزشکان در بیمارستان نیز به نتیجه نمی‌رسد.
وی درباره این سئوال که آیا فوت در زمانی که هاشمی در استخر حضور داشتند اتفاق افتاده است؟ گفت: بله. ایشان تا ساعت 5 عصر در مجمع تشخیص مصلحت حضور داشتند. پس از آن نماز خود را می‌خوانند و برای ورزش وارد آب می شوند. پس از مدتی که ایشان وارد آب می شوند گویا عارضه قلبی رخ می دهد. بر اساس اظهارات محافظان به دستور آیت‌ا... تمامی دوربین‌ها خاموش بوده‌اند و هیچ تصویری از این اتفاقات ثبت و ضبط نشده است و در همین اندازه اظهارنظر می‌شود.

 




تاریخ : شنبه 95/11/9 | 5:45 عصر | نویسنده : م.شمس

 

شخصیت شناسی مردان و زنان از روی انگشت های دست

طبق مطالعات جدید شما می توانید ویژگی های شخصیتی افراد را با مقایسه طول انگشتان دست، بشناسید. از روی انگشتان دست شخصیت افراد را بشناسیدبه گزارش خبرنگار کلینیک گروه علمی پزشکی باشگاه خبرنگاران جوان؛ در علم روز دنیا محققان و روانشناسان بین ویژگی هاى جسمى  مانند اثر انگشت، چین و چروک صورت، شکل انگشتان دست و شخصیت افراد ارتباط هاى زیادى پیدا کردند.

محققان با مطالعه بر روى افراد مختلف  از روى شکل انگشت و شخصیت افراد ارتباط پیدا کرده اند، اگر شکل انگشتان شما به یکى از سه صورت زیر است شخصیت شما اینگونه است.

نوع A

اگر شکل انگشت شما مانند تصویر A است، شما فردی احساسی، کمى مرموز و مغرور هستید و از  ریاکاری و دروغ نفرت دارید.

شما این توانایی را دارید که کارهاى سخت تر از توانایى خود را انجام دهید و از کمک کردن به دیگران لذت می برید و وقتی تصمیم می گیرید کارى را انجام دهید تا این کار را به سرانجام نرسانید تسلیم نمى شوید.

شما اغلب در ملاقات با افراد جدید سرد برخورد می کنید اما بین نزدیکان و دوستان خود فردى دوست داشتنی هستید.

نوع B
اگر شکل انگشت شما مانند تصویر B است، شما فردى وفادار، حساس و داراى استقلال بوده و اهل ریسک و خلاقیت هستید و در همه حال حتى سختى ها طورى وانمود مى کنید که همه چیز خوب است.

شما قلبى نرم  و مهربان و حساس دارید و با افرادى که شما را دوست داشته باشد و قدرتان را بداند معاشرت مى کنید.

نوع C
اگر شکل انگشت شما مانند تصویر C است، شما فردى کنجکاو و بزرگ منش هستید و همیشه می دانید که از زندگی چه می خواهید و چه کارهایى را نباید انجام دهید.

شما در زمره افرادى هستید که به راحتی و به کوچکترین بهانه کنترل خود را از دست داده و به اصطلاح از کوره در می روید اما هیچ گاه از دیگران کینه به دل نمی گیرید.

احترام به دیگران سر لوحه کار و اعتقادات شما است و همیشه به دلیل شخصیت بزرگوارانه تان برای عذرخواهی پیش قدم مى شوید.

اغلب شما احساسات خود را نشان نمی دهید و دوست ندارید تظاهر کنید و از افراد متظاهر خوشتان نمى آید، همچنین قلبى مهربان دارید و بین مردم مورد اعتماد هستید و دیگران بر شما تکیه می کنند.

منبع:myhealthylifeguide.net

 




عکسی که یاسر هاشمی از پیکر کفن پوش آیت‌الله هاشمی رفسنجانی منتشر کرد شمال نیوز: غلامعلی رجایی مشاور مرحوم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در کانال تلگرامی‌اش نوشت: الآن مهندس یاسر‌هاشمی با من تماس گرفت و عکسی را که در آخرین لحظات کفن و هنگام وداع خانواده با آن از پیکرمطهر پدر ارجمندش ...

به گزارش شمال نیوز، غلامعلی رجایی مشاور مرحوم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در کانال تلگرامی‌اش نوشت: الآن مهندس یاسر‌هاشمی با من تماس گرفت و عکسی را که در آخرین لحظات کفن و هنگام وداع خانواده با آن از پیکرمطهر پدر ارجمندش گرفته بود، برایم فرستاد.

خدا را شکر که یادداشت امروز من در این زمینه با این تصویرمستند شد.

 

یاسر هاشمی رفسنجانی,اکبر هاشمی رفسنجانی

 




عکسی که یاسر هاشمی از پیکر کفن پوش آیت‌الله هاشمی رفسنجانی منتشر کرد شمال نیوز: غلامعلی رجایی مشاور مرحوم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در کانال تلگرامی‌اش نوشت: الآن مهندس یاسر‌هاشمی با من تماس گرفت و عکسی را که در آخرین لحظات کفن و هنگام وداع خانواده با آن از پیکرمطهر پدر ارجمندش ...

به گزارش شمال نیوز، غلامعلی رجایی مشاور مرحوم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در کانال تلگرامی‌اش نوشت: الآن مهندس یاسر‌هاشمی با من تماس گرفت و عکسی را که در آخرین لحظات کفن و هنگام وداع خانواده با آن از پیکرمطهر پدر ارجمندش گرفته بود، برایم فرستاد.

خدا را شکر که یادداشت امروز من در این زمینه با این تصویرمستند شد.

 

یاسر هاشمی رفسنجانی,اکبر هاشمی رفسنجانی

 




تاریخ : شنبه 95/11/9 | 5:35 عصر | نویسنده : م.شمس

روایت فائزه از فوت آیت الله هاشمی رفسنجانی یک عضو شورای مرکزی جمعیت زنان نواندیش مسلمان، روایت مهم فائزه هاشمی از فوت پدر خود، آیت الله هاشمی رفسنجانی را منتشر کرده که با توجه به برخی شبهه افکنی ها [لینک]، قابل توجه است.

به گزارش انصاف نیوز، «مرضیه آذرافزا» به نقل از «بدرالسادات مفیدی» روایت فائزه هاشمی رفسنجانی را در فیسبوک منتشر کرده که عینا در پی می آید:

- هاشمی به توصیه پزشک برای تسکین کمر درد به استخر نزدیک دفتر کار در سعدآباد رفته بود?? محلی که از قبل هم برای شنا به آنجا می‌رفت.

- در زمان شنا هیچ وقت تمایل نداشت محافظان نزدیک او باشند یا دوربین‌ها روشن باشند؛ بنابراین از آنان می‌خواست که در بیرون منتظر او باشند و محافظان نیز به وسیله ی سنسور تحرک عادی او در محل را کنترل می‌کردند. روز حادثه هم از طریق سنسور متوجه عدم تحرک هاشمی شدند و با ورود به سالن استخر او را خوابیده به صورت در ته آب پیدا کردند.

- در داخل اندام‌های داخلی هاشمی آب وجود نداشت و هیچ نشانه‌ای از خفگی در او دیده نمی‌شد؛ در عین حال که او شنا را بسیار خوب می‌دانست. چنین به نظر می‌رسید که در لحظه ورود به آب? دچار سکته شده و تمام کرده بود، با این حال پس از انتقال به بیمارستان? با جدیت عملیات احیا روی ایشان انجام گرفته بود. تنها نشانه‌ای که روی بدن هاشمی مشهود بوده آثار وسایل احیا بوده است.

- آخرین فردی که پیش از رفتن به استخر با هاشمی دیدار داشته وزیر بهداشت بوده است.

ـ فائزه هاشمی خبر انتشار یافته از قول خود مبنی بر درخواست کالبد شکافی را تکذیب کرد و این شایعه را حرکتی جهت دار خوانده است.

 




تاریخ : شنبه 95/11/9 | 5:32 عصر | نویسنده : م.شمس

چرا تیم پزشکی همراه هاشمی نبود؟

به گزارش شمال نیوز:محمود علیزاده طباطبایی به سوالاتی پیرامون بیماری آیت الله هاشمی پاسخ داده است.

وزیر بهداشت عنوان کرده‌اند که آیت‌ا... هاشمی دیابت داشته‌اند. آیا این مسائل در رحلت آیت‌ا... هاشمی تاثیرگذار بوده است؟

رحلت آیت‌ا... هاشمی قطعا به خاطر دیابت نبوده است و ایشان به دلیل عارضه قلبی فوت شده‌اند.از سوی دیگر آنژیویی که ایشان انجام داده‌اند تنها برای اطلاع از سلامتی بوده و ایشان هیچ‌گونه مشکل قلبی نداشتند. بر اساس اظهارات آقای رجایی یک پزشک آلمانی چند ماه پیش قلب آیت‌ا... هاشمی را معاینه کرده بودند که در این زمینه هیچ مشکلی وجود نداشت.

در لحظه مرگ، آیت‌ا... هاشمی در چه وضعیتی قرار داشتند؟
آیت‌ا... هاشمی هفته‌ای دو جلسه ورزش می?کردند و روز یکشنبه برای ورزش به استخر «کوشک» رفته بودند. این استخر تحت نظارت حفاظت مجمع تشخیص مصلحت نظام بود و شخص دیگری نمی‌توانست از آن استفاده کند. آیت‌ا... هاشمی اجازه نمی?دادند که در زمان ورزش ایشان دوربین‌ها روشن باشد و محافظان نیز در اطراف ایشان حضور نداشتند. به همین دلیل هنگامی محافظان ایشان از مساله مطلع می?شوند که کار از کار گذشته بود.یعنی آیت‌ا... هاشمی قبل از این که به بیمارستان برسند رحلت کرده بودند.

در روزهای قبل از فوت هیچ علامتی از بیماری در ایشان مشاهده نشده بود؟
خیر. ایشان در روزهای قبل مثل همیشه سالم و سرزنده بودند و هیچ علامتی از بیماری در ایشان مشاهده نمی‌شد.

چرا تیم پزشکی در لحظه درگذشت، همراه آیت‌ا... هاشمی نبوده است؟
آیت‌ا... هاشمی چون احساس می?کردند هیچ‌گونه مشکلی ندارند تمایلی به استفاده از تیم پزشکی نداشتند.

شبی که این اتفاق رخ داد واکنش فرزندان و نزدیکان آیت‌ا... هاشمی چگونه بود؟
این مساله برای همه اعضای خانواده غیرمنتظره بود و هیچ کس باور نمی?کرد که آیت‌ا... هاشمی فوت شده است.دختران ایشان یعنی فاطمه و فائزه خیلی بی تابی می?کردند اما پسرها پذیرفته بودند که این مساله تقدیر الهی بوده است.

اولین افرادی که متوجه مرگ آیت‌ا... هاشمی شدند چه کسانی بودند؟
اولین افراد محافظان ایشان بودند. هنگامی که محافظان با جنازه آیت‌ا... در آب مواجه می?شوند تلاش می?کنند ایشان را از آب بیرون بیاورند و عملیات احیا را روی ایشان انجام بدهند که در این زمینه توفیقی به دست نمی?آوردند. سپس ایشان را به بیمارستان منتقل می‌کنند که گویا مرگ در راه بیمارستان اتفاق افتاده بوده و تلاش پزشکان در بیمارستان نیز به نتیجه نمی‌رسد.

آیا فوت در زمانی که آیت‌ا... در استخر حضور داشتند اتفاق افتاده است؟
بله. ایشان تا ساعت 5 عصر در مجمع تشخیص مصلحت حضور داشتند. پس از آن نماز خود را می‌خوانند و برای ورزش وارد آب می?شوند. پس از مدتی که ایشان وارد آب می?شوند گویا عارضه قلبی رخ می?دهد. بر اساس اظهارات محافظان به دستور آیت‌ا... تمامی دوربین‌ها خاموش بوده‌اند و هیچ تصویری از این اتفاقات ثبت و ضبط نشده است و در همین اندازه اظهارنظر می‌شود.

خانم عفت مرعشی همسر آیت‌ا... هاشمی چگونه از رحلت آیت‌ا... مطلع شدند؟
گویا در ابتدا به ایشان اطلاع نمی‌دهند و پس از مدتی مساله را با ایشان در میان می?گذارند.خانم عفت مرعشی از نظر سنی تقریبا با آیت‌ا... هاشمی همسن بودند و به همین دلیل صلاح دانسته شده بود در ابتدا به ایشان اطلاع داده نشود. به هر حال ایشان نزدیک به50 سال با آیت‌ا... هاشمی زندگی کرده بودند و بهتر از همه ایشان را می?شناختند و بیشتر از همه قدر آیت‌ا... را می?دانستند./آرمان

 




تاریخ : شنبه 95/11/9 | 5:30 عصر | نویسنده : م.شمس

(تصویر) روحانیون اصلاح‌طلب در خانه آیت‌الله هاشمی اعضای مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم در منزل آیت‌الله هاشمی رفسنجانی حاضر شدند. به گزارش شمال نیوز:اعضای مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم با حضور در منزل آیت‌الله هاشمی رفسنجانی با خانواده وی ابراز همدردی کردند. آیت‌الله موسوی تبریزی و حجت‌الاسلام فاضل‌میبدی از میهمانان منزل آیت‌الله هاشمی بودند. 

(تصویر) روحانیون اصلاح‌طلب در خانه آیت‌الله هاشمی     منبع:فرادید




  واکنش خانواده هاشمی به انتشار عکس مرحوم «متاسفانه عده‌ای از دوستان و افراد نزدیک هم، گوشی و دوربین همراه‌شان داشتند و عکس‌های آیت‌الله را منتشر کردند.»

به گزارش شمال نیوز: «متاسفانه عده‌ای از دوستان و افراد نزدیک هم، گوشی و دوربین همراه‌شان داشتند و عکس‌های آیت‌الله را منتشر کردند.»

به گزارش وزنامه تماشاگران امروز، «با وجود این که حرف‌های زننده‌ای در مورد مرگ آیت‌ا... منتشر شد و انتشار تصویر ایشان پاسخی به ادعاها و برای ساکت کردن منتقدان بوده، اما انتشار این تصویر بازتاب‌های متفاوتی پیدا کرد. شنیدیم حتی خانواده آیت‌الله هاشمی هم از این که تصویر پیکر ایشان به این شکل در فضای مجازی دیده شد، دلخورند و از انتشار آن گله دارند. به همین دلیل با عماد هاشمی، نوه آیت‌ا... چند کلامی در این باره هم‌صحبت شدیم. عماد که در مراسم بزرگداشت پدربزرگ حاضر بود، چنین پاسخ داد:

آقا عماد، خانواده لزومی می‌دیدند که پاسخ صحبت‌های ناروا را بدهند و تصویر پیکر حاج‌آقا را منتشر کنند؟

نه. واقعا نیازی هم به پاسخگویی نبود. آقا یاسر هم این کار را نکرده‌اند. یک نفر از طرف ایشان تصویر را منتشر کرده‌اند.

یعنی شما نمی‌خواستید پاسخی بدهید؟

خانواده در زمان حیات حاج‌ آقا وقتی به خودشان یا فرزندان‌شان هم توهین می‌شد، ترجیح می‌دادند پاسخ ندهند. الان هم از طرف آقا یاسر این تصویر را منتشر کرده‌اند و خودشان این کار را نکرده‌اند.

شاید انتشار تصویر هم کار خوشایندی نباشد.

بله. کار درستی نبوده. متاسفانه عده‌ای از دوستان و افراد نزدیک هم، گوشی و دوربین همراه‌شان داشتند و عکس‌های ایشان را منتشر کردند.

 




  • بلاگ اسکای | ایران موزه | پاپو مارکت