به گزارش مشرق، سالگرد رحلت آیت الله سید محمود طالقانی در هرسال،فرصتی مغتنم در سنجش آرمان های محقق شده و نشده او پس از پیروزی انقلاب است.
علاوه براین در چنین موسمی،میتوان میزان تطابق ادعاهای حامیان ظاهری او را با منش واقعی وی به ارزیابی نشست.
در سالیان اخیر،آیتالله طالقانی مدعیان جدیدی پیدا کرده است! و بیم شاهدان امر از آن است که هویت اندیشهگی و عملی او در پی این مصادره به مطلوب، تحریف گردد. در بسط بیشتر این دغدغه،با سید مهدی طالقانی فرزند آن مرحوم گفت و شنودی انجام داده ایم که نتیجه آن درپی می آید.
*پدیده مصادره به مطلوب نام و وجاهت مرحوم آیت الله طالقانی،سابقهای به درازای تاریخ انقلاب دارد. با این همه به نظر می رسد که این رویکرد، در 15 سال اخیر تشدید شده است. با نیان جدید این رویکرد طیف موسوم به اصلاح طلب هستند که دردهه اول انقلاب وحتی دردوران حیات طالقانی،با او از درستیزه در آمدند و درمجموع در کمرنگ کردن نام ویاد او می کوشیدند. درسالیان اخیر ،آقای هاشمی رفسنجانی نیز به این جمع اضافه شده و دائما رفتارهای سیاسی خود و برخی خطبه های جمعه اش را، با طالقانی ومنش او همسان می کند!به نظر من بهتر است که این گفت و شنود را، از بخش اخیر این مقدمه آغاز کنیم که به واقع،نسبت زندگی و زمانه هاشمی رفسنجانی با طالقانی چیست؟این مقایسه تا چه حد می تواند باور پذیر باشد؟
ارزیابی این موضوع، دو مرحله دارد. یکی به قبل از انقلاب، زندان و ارتباطات داخل زندان برمیگردد.درآن دوره گروههای مختلف مبارز ،ازجمله روحانیونی مانند آقایان هاشمی، منتظری و دیگران که همبند مرحوم طالقانی بودند، علاقه خاص و توأم با احترامی نسبت به ایشان داشتند.
بعد از انقلاب متأسفانه مسئله سهمخواهی پیش آمد و البته این امر هم،مختص به گروه خاصی نبود. طالقانی معتقد بود ما سهمی نداریم! انقلابی شده و اگر سهمی هم باشد،متعلق به مردم است، ولی بعضی از دوستان دنبال سهمخواهی بودند. برخی موضع گیری هایی که خود مرحوم طالقانی دریک سالِ بعداز پیروزی انقلاب داشت،ناظر به همین مسئله بود..
*مثل طرح مسئله شوراها...
بله.البته بحث مرحوم طالقانی این بود که اداره امورکشور، به خود مردم سپرده شود. میگفت: حتماً چند عقل بهتر از یک عقل کار میکند و بهتر است دراداره هر شانی ازشئون کشور، شورایی عمل کنیم. حتی در مجلس خبرگان قانون اساسی، نظر ایشان این بود که از جناحهای مختلف،برای شرکت در مجلس دعوت کنند. میگفت: باید تضارب آرا وجود داشته باشد تا به نتایج بهتری برسیم.
بعضی از عناصر و جریانات،از همان اول دیدند که ایشان آدمی نیست که بخواهد در این قضایا به اینها باج بدهد و بازی هایی درآوردند.
مجاهدین خلق در زمره این طیف بودند. مثلاً آنها به آقا پیشنهاد کردند ایشان رئیسجمهور شود! ایشان مصاحبهای کرد و اول به شوخی گفت:از وقتی که این پیشنهاد را شنیده ام،شب ها خوابم نمی برد! بعد ادامه داد: همین که الان بعضی از دوستان ما در امور کمیتهها یا جاهای دیگر سر کار هستند، باید فضایی فراهم شود که کارها را به دیگران محول کنند و کنار بیایند، چون هنوز هیچی نشده است این طرف و آن طرف مینشینند و میگویند آخوندها مملکت را قبضه کردهاند!! چه برسد که من رئیسجمهور شوم! واقعاً هم هنوز، اتفاقی نیفتاده بود.
فکر میکنم در همان روزها بود که کم کم زمزمه هایی در باره کاندیداتوری مرحوم شهید بهشتی و مرحوم صادق خلخالی برای ریاست جمهوری مطرح بود، ولی این مصاحبه مرحوم طالقانی باعث شد که این امر کمرنگ شود. نظر ایشان هم این بود که شأن روحانیت اجلّ از این است که مقامات اجرایی را بپذیرد!شان روحانیت، بیشتر نظارتی ارشادی است.
*به نظر شما پیشنهاد ریاست جمهوری به آیتالله طالقانی ازسوی مجاهدین، تلاش در این راستا بود که ایشان را از لاک خودش بیرون و به وسط میدان بکشند؟
بله، میخواستند مرحوم طالقانی را وسط میدان بکشند و بعد هم بگویند پس ما هم باید بیاییم! حواس ایشان جمع بود، مضافاً بر اینکه اساساً دنبال اینجور کارها نبود. در آن روزها شورای انقلاب، بالاترین نهاد تصمیمگیری مملکت بود، ولی مرحوم طالقانی حتی در همه جلسات آن شرکت نمیکرد!...
*در حالی که رئیس شورا بود؟
بله، میگفت: اگر مسئله مهمی بود، مرا خبر کنید که بیایم. در مجلس خبرگان قانون اساسی هم خیلی منظم نمیرفت. البته به نظر من، اگر میدید نتیجه شورا چیزی از آب درآمد که درزمان آقای خاتمی وحتی امروز مشاهده می شود،شاید نظر خود را پس می گرفت!
*این دیدگاه را فقط درباره مسئله شوراها دارید یا سایر مناصب سیاسی کشور؟
بله، این دیدگاه را درباره برخی دیگر از مشاغل هم دارم،مثلا اگر میدید در مسند ریاست جمهوری،غیر روحانیونی مثل بنیصدر آن طور از آب در می آیند، شاید قبول میکرد که بعضی از روحانیون رئیسجمهور شوند، ولی دیگر آن زمان را ندید!
*طبعا یکی از جنبه های مخالفت ایشان با سهم خواهی های برخی خواص،آلوده شدن دامن خود ونزدیکان وفرزندان آنها به مفاسد اقتصادی بوده است.ایشان در این مقوله تاچه حد حساس بودند؟خود ِ شما در این باره،چه خاطراتی دارید؟
من در این باره،به یک خاطره شخصی اشاره می کنم.آن زمان ما خیلی در بورس بودیم! و مثلاً به خود من پیشنهاد کردند که عضو هیئت مدیره یک کارخانه بزرگ بشوم! من هم،اگر چه میتوانستم درهمان لحظه اول قبول کنم، گفتم: اجازه بدهید با آقا مشورت کنم. کارخانه هم شخصی و مال یکی از رفقای آقا بود، منتهی به مشکلات مالی خورده بودند و میخواستند بیاییم و مسائلشان را با بانک ملی حل کنیم.
گفتم: آقا! به ما چنین پیشنهادی کردهاند که برویم و عضو هیئت مدیره فلان شرکت شویم. پرسید: «قبلا در آن شرکت پول گذاشتی؟» جواب دادم: «نه!» گفت: «پس برای چه گفتهاند بروی؟ همینطوری؟»
گفتم: «بله.» گفت: «بیجا کردهاند! بچههای من غلط میکنند در جایی که شائبه پول و سوء داشته باشد، شرکت کنند!» همین هم شد که ما هیچ کدام، کار اداری و دولتی نگرفتیم، ولی بعضی از دوستان خیلی کارها کردند.
ایشان از قبل از انقلاب،حساسیت زیادی روی رفتارهای پرشائبه اقتصادی برخی از رفقایشان داشتم.
برایتان خاطره ای را بگویم که تابه حال، جایی نگفته ام. قبل از انقلاب،برخی از دوستان آقا از بازاریای بسیار ثروتمندی بودند.
به عنوان نمونه، برادران تحریریان که تاجر عمده لوازمالتحریر در بازار بودند،دراین زمره به شمار می رفتند.خاطرم هست که خودکار بیک و اینگونه وسایل راهم، ایشان آورده بودند.
افراد بسیار ثروتمند، شریف، معتقد و از ابواب جمعی مسجد هدایت بودند. زمانی که آقا اجازه نداشت در مسجد صحبت کند، در منزل اینها جلسه تفسیر قرآن میگذاشت.
در همان دوره یکی از روحانیون فعال که ممنوع المنبر و ممنوع القلم بود،کار اقتصادی و بساز و بفروشی می کرد. ایشان از همان اول هم ،به کار اقتصادی بسیار علاقمند بود.
این فرد نزد آقا آمد و از ایشان خواست که ایشان او را برخی از این بازاریان مرتبط کند که شراکتا،کار بساز و بفروشی را انجام دهند.آقا هم او را به برادران تحریریان معرفی کرد.ظاهرا برای آغاز کار،یک زمین وقفی را در اطراف کرج خریداری می کنند.اول نمیدانستند زمین وقفی است و بعد متوجه شدند و به آقا نامه نوشتهاند که آقا این زمین وقفی از آب در آمده است! میخواهیم برویم و پس بدهیم.
بعد دیدیم کسی که با این کار مخالفت میکند و نمیخواهد زمین را پس بدهد، همان شخص روحانی است که آقا به آن کسبه متدین و شریف معرفی کرده است ونهایتا زمین همینطور ماند!
*ظاهراً شما دراین باره سندی هم دارید؟
بله، سندش موجود است. به هر حال مرحوم آقا خیلی به ما توصیه میکردند وارد امور اقتصادی نشویم و البته خیلی از ایشان گله دارم که چرا چنین توصیهای را به ما کردند؟ الان نباید وضعمان اینطور میبود.
من یکی از آقازادههای پولدار قبل از انقلاب بودم، ولی بعد از انقلاب شدم جزو آقازادههای ورشکسته! برای چه باید اینطور میشد؟(باخنده) بلد بودم پول در بیاورم، ولی آقا ترمز ما را کشید و شدیم این که می بینید! (باخنده)
*ظاهراً در مواجهه با طالقانی و تلاش برای تنزل وجهه او پس از انقلاب، بعضی از افراد دخیل بودند، از جمله در دستگیری فرزندان ایشان.بهطور مشخص کسانی که آن شب در جریان دستگیری برادرتان مجتبی بودند، رد پایی از آقای هاشمی را در آن ماجرا نشان میدهند. شما که شاهد عینی ماجرا بودید چه دیدید؟
آن شب تقریباً همه مسئولان به منزل ما آمدند. همه هم مضطرب بودند. آقای مهندس بازرگان آمد. همکارانش آمدند. مرحوم دکتر بهشتی آمد و واقعاً هیچ کدامشان هم نمیدانستند مجتبی را کجا بردهاند؟ بعد از اینکه بچههای ما غرضی را دستگیر کردند و آوردند، آقای هاشمی هم آمد! آقا بهشدت عصبانی بود که مملکت را به خاطر چه مسئلهای به هم ریختهاید؟ چه کرده است؟ مدارکش کجاست؟
بالفرض که کاری هم کرده است باید برود دادگاه، پرونده تشکیل و محاکمه شود.بعدها معلوم شد افرادی هم که مجتبی را گرفتند، از جمله آقای بشارتی و آقای غرضی و دیگران،پیش از انقلاب و در دوران مبارزه، خودشان مسائل عجیب و غریبی داشتند! آقای هاشمی موقعی که داشت میرفت، آقای علی بابایی را که از مسئولان دفتر بود کنار کشیده بود که: مواظب این آقای غرضی ِ ما باشید و به او شام خوبی هم بدهید و به او برسید! هر کسی بعد از این جریان چشمش به غرضی میافتاد، چشم غرّه میرفت که: مرد حسابی! این چه کاری بود که کردی، بعد آقای هاشمی آمده بود و میگفت: به او برسید و مواظبش باشید!! و بعد چه جوایزی هم به این آقایان دستگیرکننده داد!
مسلما سطح آقای غرضی این نبود که وزیر نفت شود، یا وزیر پست و تلگراف! شایعاتی هم هست که ایشان در اینجاها چه کرده است. بنده معتقدم ایشان لامپ خانهاش را هم نمیتواند عوض کند و شده است مهندس برق! چه جوری ایشان وزیر نفت و وزیر مخابرات شد؟ نمیدانم. در انتخابات هم که تعجب میکنم ایشان رد صلاحیت نشد، ولی حضورش در انتخابات آبروریزی بود و باعث خنده! در هر حال اینها جوایزشان را از آقای هاشمی گرفتند.
*مطمئن شدید آقای هاشمی از محل مجتبی و دیگران خبر داشت و به روی خودش نیاورد؟
در حالی که مجاهدین خلق صرفاً پیش مرحوم طالقانی نمیآمدند. اینها چند عکس با مرحوم طالقانی و چند عکس با مرحوم امام، احمد آقای خمینی، حسین آقای خمینی، آقای اشراقی و دیگر اطرافیان امام هم دیگر دارند. به نظر من عیبی هم ندارد. آن موقع هنوز مجاهدین مورد تنفر واقع نشده و دست به اسلحه نبرده بودند و داشتند فعالیت میکردند. بعد چطور شد وقتی مجاهدین کوبیده میشوند،نام همه در این میان پاک میشوند و آنها را فقط به طالقانی میچسبانند؟ و میگویند: فقط طالقانی بود که از اینها حمایت میکرد!
*درصورتی که ارتباط مجاهدین با این آقایان هم حسنه بود؟
بله. اصلا پولی که قبل از انقلاب به دست مجاهدین میرسید،بیشتر از کانال آقای هاشمی بود!شنیده ام که اخیرا از امام هم نامه ای یافت شده که ایشان هم به این امر معترض بودند. ولی هیچ صحبتی از ارتباط ایشان با مجاهدین نمیشود و آن وقت طالقانی میشود درخت خشکیده؟آقای هاشمی، اگر طالقانی درخت خشکیده بود، شما چه بودید؟
*آقای هاشمی در خاطرات سال 58اش نوشته است:اولا بعد از اینکه آقای طالقانی آن مسافرت معروف را کرد، به احمد آقا گفتم ایشان را رها نکنید که یک وقت با مجاهدین تماس نگیرد!ثانیاً در جلسه شورای انقلاب به ایشان تذکر دادم این چه کاری بود که شما کردید؟عیار اینگونه خاطره گویی را چگونه می بینید؟
ایشان در جایگاهی نبود که بتواند به آقای طالقانی تذکر بدهد! آدمی انقلابی و فعال بود و مرحوم طالقانی هم به ایشان علاقمند هم بود،ولی شأن آقا خیلی بالاتر از این حرفها بود و ایشان در مقابل مرحوم طالقانی جایگاهی نداشت که بتواند به ایشان تذکر بدهد.
بعد هم اینکه به احمد آقا گفتم ایشان را ول نکنید یعنی چه؟ آقا در اختیار چه کسی بود که او را ول نکنند؟اصلا درآن روزهای اول، احمد آقا کجا بود که ایشان را ول نکند؟ وقتی آقا را به شمال بردیم، تازه چهار پنج روز بعدش به احمد آقا گفتیم بیاید و با آقا صحبت کند.
بعد هم آمد. بعد از آن به خواست امام و احمد آقا، آقا را به قم بردیم. جلسات خیلی خوبی هم با احمد آقا داشتیم و منزل آقای اشراقی هم بودیم، ولی از این حرفها نبود که «او را ول نکنید»! مگر مرحوم آقا بچه بوده که او را بگیرند یا ول کنند؟ مثل اینکه ایشان تاریخ را قاتی کرده است.
جالب است بدانید که وقتی به اتفاق آقا و احمد آقا، از شمال به قم و منزل آقای اشراقی رفتیم، قرار بود هیچ کسی از رفتن ما مطلع نشود. رسیدیم و دیدیم مسعود رجوی و ابریشمچی آنجا نشستهاند! چه کسی به اینها خبر داده بود؟ ول نکند یعنی این جوری ول نکند که دستشان را بگیرد و به آنجا بیاورد؟ آخر این این حرف است؟
البته قاعدتا همه می دانند که من از مخالفان دائم وهمیشه گی مصادره به مطلوب شخصیت و نام پدرم بودهام.
این هم اختصاص به یک سال و دوسال ندارد،سال هاست که منتقد این رویکرد مجاهدین و ملی مذهبی ها بوده و هستم،اما برخی خاطره نگاری ها و تعبیرات امثال آقای هاشمی، به این مصادره به مطلوب ها دامن می زند.
*ملی مذهبی ها هم اشتباه می کنند. آنها به چه حقی در آستانه انتخابات شوراها ی دوم، از نام و عکس آقا برای لیستی استفاده کردند که درکلان شهر تهران،آن آراء ناچیز را به خود اختصاص داد؟
اینها چرا میخواهند نقصان و ضعف های خود را با هزینه کردن از وجاهت شخصیت ها جبران کنند؟ اینها با این کار خود، این چهره ها را بالا می برند یا پائیین می آورند و تنزل می دهند؟مشکل آنها هم این است که به «وجاهت عاریهای»عادت کرده اند و از معلوم شدن وزن واقعی خودشان می ترسند.
*آقای هاشمی در سال گذشته ادعا کرد که خطبه من درتابستان سال 88، شبیه خطبههای نماز جمعه مرحوم طالقانی بوده است! شما از متولیان برگزاری نمازهای جمعه مرحوم طالقانی در تهران بودید. چه نسبتی بین خطبهها و رفتارهای سیاسی آقای هاشمی و مرحوم طالقانی میبینید؟
این را مردم باید تشخیص بدهند و بگویند. روز اولی که نماز جمعه را اعلام کردیم، بدون اینکه تبلیغ و آگهی بشود و حتی بدون اینکه مردم اصولاً نسبت به نماز جمعه شناختی داشته باشند، جمعیتی برای نماز جمعه آمد که تا بلوار کشاورز پر شده بود. آن هم در تهران سه چهار میلیونی! چنین جمعیتی برای نماز جمعه مرحوم طالقانی آمد. به قول آقای دکتر احمد جلالی، وقتی با دفتر امام صحبت کردم، احمد آقا گفت امام گفته اند: «عجب نمازی شد!» اینها همه خودجوش بود. در سال 88 بعد از 30 سال و با استفاده از التهابات آن روزها، عدهای را به دانشگاه آوردهاید که با کفش ایستادند و نماز خوانده اند! این را کنار نماز خود جوش طالقانی میگذاری؟ بعد هم آن حرفهایی که زدی، کجایش شبیه حرفهای طالقانی بود؟ چه چیزت شبیه طالقانی است؟ چرا مقایسه میکنی؟ شما هم به جای خودت خطیب خوبی هستی و هویتت هم در تاریخ معاصرایران، کاملاً معلوم است،ولی چرا خودت را با دیگری مقایسه میکنی؟ الان شما را ول کنند روی دست امام هم میزنی!مگر نزده است؟ هر شب خواب میبیند امام چنین گفت و چنان کرد!
*ظاهرا شمااز فعالیت های اقتصادی فرزندان آقای هاشمی هم ارزیابی جالبی دارید. از این جنبه بین فرزندان مرحوم طالقانی و فرزندان ایشان چه شباهت هایی می بینید؟
هیچ! وضعیت مالی و اقتصادی فرزندان طالقانی روشن است،وضعیت فرزندان آقای هاشمی هم روشن است.ببینید آش چقدر شور است که وقتی ظاهرا آنها را می گیرند و به زندان می برند،بعد از چند روز،از آنها 30 تا سکه طلا، تلفن همراه و سایر تجهیزات را کشف می کنند! زندانی که بشود 30 تا سکه به داخل آن برد،زندان نیست، کویت است! ظاهرا درآنجا،خیلی هم به ایشان بد نمیگذرد و دارد کار آقای رحیمی و دیگران را راه میاندازد! و در داخل زندان کار چاق کنی هم راه انداخته است!
*در آغاز سخن اشاره کردید به اینکه شوراهای کنونی با وضعیت آرمانی آن فاصله دارد. منظورتان از ماهیت این فاصله چیست و چگونه میتوان آن راپر کرد؟
خودم هم دلم میخواهد در اینجا، یک کلمه در باره شوراها بگویم. پدر ما بنایی را بنام شوراها گذاشت و قانونی هم شد و البته تا زمان آقای خاتمی هم اجرا نشد! بعد هم که اجرا شده است ، واقعا چیز ناقصی از آب درآمد!شورای اول که عرصه اختلاف وتاخت و تاز آقایان عطریانفر و اصغرزاده بود.
علاوه براین، در شورای شهر باید تخصصهای مدیریت شهری و امثال اینها شرکت کنند. بعد نگاه میکنی میبینی پر شده است از کشتیگیر، وزنهبردار، خواننده و... اینها هر کدام در جایگاه خودشان محترم و شأنشان هم سر جایشان، ولی در شورای شهر چه میکنند؟ اصلاً چه کاری از دستشان برمیآید؟ به همین دلیل، شورا کم اثرشده است! مرحوم آقا اگر میدانست قرار است شورا چنین چیزی شود که کوه موش بزاید، اصلاً زیر بار نمیرفت.
*در سالیان اخیر، علاوه بر مدعیان نو ظهور نزدیکی و ارتباط با آیت الله طالقانی، مدعیان دیرین هم ادعاهای جالبی مطرح می کنند. از آن جمله آقای ابراهیم یزدی است که اخیرا در مصاحبه با «تاریخ ایرانی»مدعی شده که: طالقانی با تشکیلات نهضت آزادی بالا آمد،اما پس از انقلاب آن را رها کرد! وی درادامه می گوید:این درست نیست که شما با تشکیلاتی رشد کنید و بعد آن را رها کنید! واقعا طالقانی با نهضت آزادی رشد کرد؟
واقعا شنیدن اینگونه سخنان، اسباب تاسف است. اولا:مرحوم طالقانی از سال 1318 و دوره رضاخان،فعالیت سیاسی کرده و زندان رفته، بنابراین پیشینه گسترده مبارزاتی او، هیچ ربطی به نهضت آزادی نداشته است.
اولین زندانی ایشان، مربوط به قضیه کشف حجاب بود. رفاقت ایشان هم با مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم دکتر سحابی،به چند دهه قبل از تاسیس نهضت آزادی بازمی گشت.
درواقع این ارتباط و همکاری،به ارتباط پدرانشان برمیگشت.مرحوم حاج عباسقلیخان بازرگان با مرحوم آیت الله آسید ابوالحسن طالقانی رفیق بودند و به اتفاق هم ،دردوران رضاخان فعالیت هایی داشتند.
ثانیا: مرحوم طالقانی در جبهه ملی دوم حضور داشت، در حالی که هنوز نهضت آزادیای تشکیل نشده بود.مهمتر این است که وجهه مرحوم طالقانی در جبهه ملی دوم، بیشتر از مهندس بازرگان و دیگران بود.
درکنگره این جبهه هم، فعال تر از این آقایان بود. آقای بازرگان نسبت به وضعیت آن روز جبهه ملی انتقاد داشت و شاید از عدم انتخاب خود در شورای مرکزی دلخور بود،درحالی که مرحوم آقا،بدون توجه به این مسائل، با جبهه ملی همکاری داشت.یعنی میخواهم عرض کنم که حضور آقا در تشکیلات جبهه ملی،بسیار پررنگ تر از سایر موسسین نهضت بود.
وقتی نهضت آزادی به وجود آمد، از مرحوم طالقانی خواستند عضو این نهضت باشد و ایشان هم پس از استخاره پذیرفت. میدانید که کسی استخاره میکند،که در انجام کاری مردد است و این نشان می دهد که ایشان در پذیرش این عضویت، یک تردید اولیه داشته اند.
اما درباره جدا شدن ایشان از نهضت پس از پیروزی انقلاب، خود مهندس بازرگان کسی بود که اول انقلاب، به مرحوم والد پیشنهاد داد: آقا! بهتر است در چهارچوب حزبی فعالیت نکنید! البته اندکی بعد،مهندس سحابی و آقای محمدمهدی جعفری و چندتن دیگر هم از نهضت بیرون آمدند...
*البته این چند نفر اخیر، پس از انقلاب به رفتار و گرایشات نهضت آزادی انتقاد داشتند و به این دلیل بیرون آمدند. وضعیت مرحوم آقای طالقانی با آنها فرق دارد. اینطور نیست؟
بله، آقا میگفت: من دیگر نمیتوانم در چهارچوب حزب کار کنم، میخواهم با همه اقشار وگروهها تعامل داشته باشم، نمیخواهم خودم را از آنها جدا کنم و یک رفتارحزبی را در پیش بگیرم.
خود مهندس بازرگان هم خیلی این را می دانست. آقای دکتر یزدی این موضوع را نمیدانسته و یک چیزی گفته است است!به ضعف حافظه تاریخی دچارشده. شما را به خدا قبل اینکه حرف بزنید، بروید مطالعه کنید و بعد حرف بزنید. بنده این نقد را به آقای دکتر یزدی مطرح کردم، ایشان هم ظاهراً دلخور شده است. عیبی هم ندارد، مشکلی هم نداریم!(باخنده)
.: Weblog Themes By Pichak :.