"
نسیم: بپردازیم به بحث نهضت آزادی. آیا قبول دارید بعد از مرحوم طالقانی شیوه ای که نهضت آزادی در برابر پیش گرفت خوب نبود؟
طالقانی: نه واقعا شیوه خوبی نیود. آقای مهندس توسلی مصاحبه کرده بودند که هیچ وقت من نشنیدم آقای طالقانی اسمی از نواب صفوی برده باشد. در صورتی که اینطور نبوده، آقا همان سر خاک مرحوم دکتر مصدق از نواب اسم برد و تجلیل کرد.
نسیم: شنیده ام که مرحوم نواب صفوی به منزل شما هم آمده بود، درست است؟
طالقانی: یک شب نه دو بار آمدند؛ یک بار بعد از ترور شاه در سال 27 بود، که شاه به شدت دنبالشان بود تا اعدامشان کند؛ سال 27 آقا ایشان را به طالقان می برد اما نه به روستای خودشان به روستای دیگر. ایشان را هم معرفی نمی کند و می گوید آقای نجفی هستند و از قم آمدند تا کارهای دینی شما را انجام دهد؛ مرحوم نواب هم خیلی به مردم ده کمک می کند. یک مقدار مشکلات داشتند مثلا میرود برایشان دستشویی و حمام درست می کند.بعد یواش یواش در روزهای جمعه هم یک امام زده ای بوده در آنجا جمع می شدند. بعد هم اواخر سال 32 بود که آقای عبد خدایی به منزل آقای طالقانی می آیند و می گویند آقا ما تحت تعقیبیم و جایی را نداریم.
آقا هم می گوید منم تحت نظرم این جا می خواهید بیایید؟ گفت نه نواب گفته ما مردتر از طالقانی نداریم؛ گفت پس بسم الله بیایید. هیچ کس آن زمان اینها را نپذیرفته بود، کسی راهشان نداده بود؛ آن موقع منزلمان در خیابان امیری بود آقا فرمود بیایید آنجا.من هم بچه ای سه چهارساله بودم.
جالب است در همان شب اول نواب صفوی می رود اذان می گوید؛ آقا می گوید: مرد حسابی در به در دنبالت هستند تا دستگیرت کنند رفتی روی پشت بام اذان می گویی؟ بگو صاحب خانه راضی نیست بیا پایین.
من هم بچه بودم و خانه ما هم ممنوع الورود شده بود. ما هم محدود بودیم با بچه ها بازی کنیم بنابراین در خانه بودیم؛ مرحوم نواب هم به من نماز یاد می داد بعد از من سوال می کرد وقتی هم درست جواب می دادم یک پولی به من میداد که برایم جالب بود.
زمانی که تصمیم گرفت و رفت به منزل ذوالقدر که آنجا لو می رود و دستگیرش می کنند؛ عبد خدایی و طهماسبی بعدش خارج می شوند. البته طهماسبی دستگیر می شود و عبدخدایی به مشهد فرار می کند تا هشت نه ماه بعد که آب ها از آسیاب میافتد.
قاضی: ما رفته بودیم طالقان، مرحوم طالقانی اتاقی را که به ما برای استراحت داد می گفتند که این اتاق همان اتاقی است که نواب در آن بوده است و می سحر بیدار می شد و اذان می گفت.
طالقانی حذف شاه را در تمام عمرش و در همه برنامههایش قرار داده بود
نسیم: به بحث نهضت آزادی برگردیم. گویا نهضت معتقد بود که شاه سلطنت کند نه حکومت آیا آقا هم اعتقادشان این بود؟
قاضی: خیر آقا حذف شاه را در تمام عمرش در همه برنامههایش داشت.
طالقانی: مشکل و حساسیت آقا روی شاه بود، اصلاً نمیتوانست با این موضوع که شاه باشد کنار بیاید؛ به همین خاطر هم بعد از سال 46 که با برخی از این آقایان زندان بودند و آزاد شدند مرحوم طالقانی دوباره به شدت مبارزه را ادامه داد حتی با مبارزین مسلح مثل مجاهدین و مثل حنیف نژاد و...
قاضی: البته چپها را هم تقویت میکرد، آنها هم احترام آقای طالقانی را نگه میداشتند.
طالقانی: هر کسی با شاه مبارزه می کرد ایشان حمایتشان می کرد.
قاضی: حتی به هیئت کوبایی هم گفت هر کسی در هر کجای عالم ضد ظلم قیام کند آن قیام اسلامی است.
طالقانی: بله، وقتی الجزایر مستقل شد آقای طالقانی در مسجد هدایت برایشان جشن گرفت.
نسیم: در مورد رابطه مرحوم طالقانی و مرحوم دکتر علی شریعتی هم بفرمایید. نظر ایشان در مورد آن مرحوم چه بود؟
طالقانی: ببینید بنده میخواهم یک جمله را عرض کنم و آن این که شاید اصلا درست نباشد ما همیشه به این فکریم که این آقا در مورد آن آقا چی گفت ما هم همین را بگوییم. مثلاً آقای طباطبایی در مورد شریعتی مشکل داشت؛ بسیاری از علماء ایشان را نفی کردند. اگر این را بخواهیم بپذیریم لازمهاش این است که برای همیشه دکتر شریعتی را کنار بگذاریم. در صورتی که ایشان معلم انقلاب بوده است. چه اصراری داریم که مثلاً بپذیریم که رهبران ما همه چیز را از گذشته میدانند؟ نه این طور نیست که فکر کنیم همه، همه چیز میدانند.
پیشنهاد دکتر شریعتی به کسانی که میگفتند شریعتی نماز نمیخواند!
حتی برخی میگفتند دکتر شریعتی دست بسته نماز میخواند خدا رحمتش کند خودش در حسینیه ارشاد به شیخ قاسم اسلامی اشاره میکرد که دوزار بده اتوبوس سوار شو بیا اینجا ببین من چطوری نماز میخوانم؟ اصلا گاهی این ترفند ساواک بود که در افکار ما حلول کند تا ماخودمان همدیگر را بکوبیم؛ این هنر است. مثلاً فردی را فرد دیگر می گرفتند آنقدر اسواک بلوف میزد نتیجه بلوف بیش از شکنجه بود. به ایشان میگفتند دیشب شام چه خوردی؟ مثلاً آن فرد میگفت آبگوشت خوردم میآمد به من میگفت بدبخت خودت را به کتک نده، این دیشب حتی شام آبگوشتتان را گفته است؛ من هم میگفتم آنقدر فلانی اعتراف کرده است؟ و از این بلوف من هم شروع میکردم به تخلیه اطلاعاتی خودم که کتک نخورم.چون مطلبی را اگر واحد و یک دست می گفتید در نهایت بالاخره کتک را هم قطع می کردند؛ اما اگر چند بار حرف را عوض میکردید آنقدر میزدند تا راستش را بگویی و بعد که راستش را هم می گفتی باز هم باور نمی کردند.
در نهایت منظور از این حرفها این بود که بگویم آن زمان متأسفانه دکتر شریعتی را اصلاً جامعه روحانیت نمیخواست به عنوان مبلغ مذهبی بپذیرد؛ انگ نماز نخواندن، انگ کافر بودن و انگ سنی بودن به او میزدند از آن طرف هم به ایشان میگفتند که شیعه غالی است، در عربستان هم این جمله را شنیده بود؛ یک جلسهای به حج رفتند آقای مطهری روحانی کاروان بود، شریعتی سخنگوی کاروان بود. این جملات را هم در مورد شریعتی در عربستان میگفتند.
شبی در تهران منزل یکی از دوستان بودیم منزل آقای محمدباقر مهدوی کرمانی روحانی محضردار بود و خیلی هم مبارز بود در حرف نگاه داشتن هم ادم محکمی بود، مرحوم طالقانی میگفت خواهش کردیم سخنی بگویید راجع به امشب که شب قدر است؛ فرمود: من بگویم؟ دکتر باید صحبت کنند. و دکتر یک ساعت بیسانسور صحبت کرد، همه حیران مانده بودیم.
تأیید فردی توسط آقای طالقانی به معنای تأیید مبارزه بود
خدا رحمت کند مرحوم طالقانی را؛ از دیدگاه آقای طالقانی وقتی کسی را تأیید میکرد یعنی مبارزه را تأیید میکرد؛ برخی مقصودشان کوبیدن شخص نبود مقصودشان کوبیدن مبارزه و امام بود.
حتی به یاد دارم در قم آقای صالحی نجفآبادی یک کتابی نوشتند به نام شهید جاوید که معروف است. اقای مشکینی و آقای منتظری که هر دو چشم روشن آقای خمینی بودند تفریظ نوشتند. دستگاه که به آقای خمینی نمیتوانست معترض شود ولی به این دو تا حملهور شدند تا جایی که من در قم بودم که در منبر میگفتند صالحی درکآبادی نه نجفآبادی ؛ کتابی نوشته درست یا غلط، باید پاسخش را بدهند نه این که تخطئهاش کنند اما آنها در حقیقت هدفشان این بود که میخواستند مبارزه را تخطئه کنند آقای خمینی را تخطئه کنند، چسبیدند به آن کتاب.
درایت آقای طالقانی نسبت به بسیاری از مبارزین دیگر بالاتر بود
این است که مرحوم طالقانی به هر صورت از همه این حوادثی که در کمینش بود میفهمید که اینها همه نقشه ساواک است و نباید به دامش بیفتد و دیگران نمیفهمیدند و در دام ساواک میافتادند.
طالقانی: نتیجهاش این میشود که آقای کاظمینی بروجردی که یک بیسواد است و الآن زندان است هم خودش هم پدرش ضد شریعتی میشوند؛ پدرش میگوید من رفتم دیدم شریعتی نماز نمیخواند!!
دونفر فوتشان تأثیر قوی در انقلاب گذاشت، شریعتی و آقا مصطفی
آن زمان میگفتند معلم کبیر انقلاب دکتر علی شریعتی ، و واقعا هم دو نفر بودند که فوتشان تأثیر بسیار قوی گذاشت در انقلاب ایران یکی دکتر شریعتی و یکی آقا مصطفی خمینی. خدا اقا مصطفی خمینی را رحمت کند ، خیلی هم با من شوخی می کرد.
اصلا دفاع از بی حجابی به طالقانی می آید؟!
نسیم: نظر آیت الله طالقانی راجع به احکام اسلامی چه بوده است؟ مثلاً بحث معروف حجاب یا بحث شهرنو ظاهراً آقا گفته بودند شهر نو باشد عیب ندارد؟
طالقانی: البته این که شهرنو باشد عیب ندارد را من به این صورت نشنیدم؛ برخی حرفها نسبت دادنشان به آقای طالقانی از سر نادانی است.
قاضی: دقت داشته باشید که برخی خیلی حرفها میزنند. اما باید واقعا کمی دریات داشت،و از خود پرسید که آیا فلان حرف ممکن است از دهن آقای طالقانی در می آید؟ مثلا من به شما بگویم آقای طالقانی یک فحش خواهر و مادر به فلانی داد؛ اصلا این حرف در می آید؟
طالقانی: آقای طالقانی میگفت که اینها از همه بیشتر بهشان ظلم شده، این زنهایی که آنجا بودند مورد ظلم بیشتری قرار گرفتند. ریخته بودند آنجا را آتش زدند و پری بلنده را گرفتند و اعدامش کردند. هر کسی که میرفت تا به آن ها کمک کند میزدندش آقا به ماها مأموریت داد بروید آنها را نجات دهید و کمک کنید و ما سید سجادی را برداشتیم همراه بردیم که بگوییم یک آخوند همراهمان باشد که بعد آن ها شنیدند که ما از دفتر آقای طالقانی آمدیم؛ خانمها شروع کردند به تظاهرات به نفع ما و بعد ما فرار کردیم ولی واقعاً رفتیم به آن ها کمک برسانیم چون واقعا به آن ها ظلم شده بود.
قصه فاحشهخانه آن زمان فرعی باز کردن در برابر اصول انقلاب بود
قاضی: جملهای که خود پدرتان در زندان قصر به من فرمودند در زمان مبارزه دکتر مصدق؛ مصدق میگفت: من دارم ریشه استعمار را از این مملکت میزنم، این ها یقه من را گرفتهاند که عرقفروشیها را تعطیل کن. میگفت من با جبهه اصلی دارم میجنگم اینها یک جبهه فرعی دارند برایم باز میکنند. الآن قصه فاحشهخانه آن زمان هم فرعی باز کردن در برابر اصول انقلاب بود؛ مرحوم طالقانی اعتقاد داشت که اینها در این مملکت زائیده استعمارند؛ ما میتوانیم با تربیت صحیح همه اینها را به خانه بفرستیم. مرحوم آیت الله سید عبدالمجید ایروانی که کمیته آن وقت را تأسیس کرد اغلب اینها را به ازدواج دیگران درآورد و رفتند زندگی کردند. چه طور از بین رفتند؟ با تمهیدات مرحوم طالقانی رفتند خانه و زندگی میکنند.
طالقانی:اما بحث حجاب را بله آقای طالقانی مطرح میکرد و نوار کاست آن نیز موجود است و سی دی گفتگویش را هم داریم. علیه بیحجاب ها یک تظاهراتی شد؛ آقای طالقانی نمیدانست چه شده است؟ گفتند که تظاهراتی بر علیه بی حجابها شده که آنها را در ادارات راه ندهید و ... آقا گفته بود حجاب جزء سنت ما است باید باشد؛ من هم سخنان امام را نشنیدم، چون ظاهراً امام صحبت کرده بود. ولی خانمها را نصیحت کرده بود که یاد بگیرید مثلاً از خانم ایندیا گاندی یاد بگیرید که یک چیزی بر سرش می اندازد؛ ولی در اسلام اجبار نیست؛ فردایش امام میگویند نظر من همان است که آقای طالقانی گفتند حالا این اشکالش در کجا است؟ در حرف طالقانی است یا در حرف امام. و هر دو مطلب و روزنامههایش هم موجود هست. من نمیدانم این چه ایرادی داشت.
نسیم: آقای طالقانی آیا شما هنوز هم از م.غ ناراحتید؟
طالقانی: آقای "ب" و آقای "غ" جفتشان با هم زندان بودند و با لو دادن یک سری از اشخاص از زندان آزاد شدند. معمولاً کسانی که قبل از انقلاب کم آوردند و خرابکاری کردند بعد از انقلاب از آن ور پشت بام افتادند؛ این آقا میگوید من در سال 55 با آمدن کمیسیون حقوق بشر از زندان آزاد شدم. کمیسیون حقوق بشر سال 56 آمد ایران نه 55.
با حمله کردن به فرزندان آقای طالقانی قصد تخریب خود ایشان را داشتند
اینها وقتی که انقلابی شدند از آن ور پشت بام افتادند و برای اینکه گندکاریهای قبلشان را بپوشانند آمدند شروع کردند در جهرم قنات درست کردند و کشتار به راه انداختند و در قنات میریختند و بسیار زیادهروی کردند. بعد هم آمد جذب سپاه شد.
زندان رفتن آقای "ب" به دلیل داشتن یک عکسی از شاه یا چنین چیزهایی در جیبش بوده، گرفتنش، کتکش زده بودند و او هم گفته بود غلط کردم و یک یا دو سال در زندان بود و اعتراف کرده و یک سری را لو داد و آزاد شد.
اینها مدعی شدند که یک خانم جهرمی در سازمان مجاهدین خلق، همراه با شوهرش و مجتبی در سازمان پیکار بودند؛ بله در یمن بودند. شوهرش بعد به پاریس رفته ، یک شوهر خوشقیافه ای هم داشته؛ این خانم ناراحتی عصبی داشت؛ مجتبی میگوید دکتر بردیمش و قرصهای آرام بخش میخورد؛ حالت عصبی داشت؛به خصوص شنیده بود شوهرش در آن جا هرز می پرد و...
این خانم به پاریس رفته بود، همان زمان نیز مجتبی هم پاریس بوده؛ میگویند مجتبی این خانم را کشته؛ حالا مجتبی به چه دلیل باید این خانم را بکشد نمیدانیم؟ شوهر این خانم بعداً توسط وزارت اطلاعات دستگیر شد محاکمه شد و اعدام شد و هیچ حرفی از کشتن این آدم در وزارت اطلاعات نیست.
همان موقع ما از آقای هادوی دادستان استعلام گرفتیم که مجتبی پروندهای دارد؟ گفتند نه. حالا من ماندهام که آقای "ب" یعنی تو آنقدر دلت برای یک عضو منافقین پیکاری سوخته که آن طرف مرده میآیی اینجا مجتبی را میگیری میبری؛ یعنی تو این قدر دلت می سوزد؟ تو مشکلت چیست؟ مشکل اینها مجتبی نبود، مشکل اینها سید محمود طالقانی بود.
"م.غ" یک آدم عقبافتادهای که در استانداریاش میخواست سد کارون را زمان جنگ خراب کند (این مسئله را در یادداشتهای مرحوم مهندس سحابی بوده) که میگفت زمان جنگ من دنبال شهید تندگویان بودم رفتم خوزستان دیدم این برنامه ریخته سد کارون را خراب کنیم و صدامیان را آب ببرد و ما گفتیم تمام اهواز را آب میبرد. و هر چی گفتیم این کار را نکن قبول نکرد ولی آمدیم به شهید بهشتی گفتیم و شهید بهشتی آمدند و به او گفتند آقا این چه کار بچه گانه وابلهانهای است که میخواهی انجام دهید.
نسیم: آقای طالقانی یک بحثی هست که آقا مجتبی مارکسیست بودند. تایید می کنید؟
طالقانی: بله مجتبی پیکاری بود؛ عرض شود فقط به عنوان مبارز بوده و یک نامهای هست که گفتند منتسب است به مجتبی، بعد مجتبی مصاحبه کرد با یکی از روزنامههای داخلی. ایشان میگوید این صحبت من نبوده این یک چیز حزبی بوده که به من دیکته کردند که بنویسیم و الا حرف خود من نبوده بعد که بر می گردد اصلاً اعتقادی به آنها نداشت؛ سال 57 بعد از آن اتفاقاتی که میافتد آن کشتاری که درون سازمانی اتفاق میافتد، خودش را کنار کشید و به ایران بر میگردد و در ایران هم آقا به او اجازه نمیدهد در کاری شرکت کند و همیشه پشت ماجرا بوده است. یک دفعه دیدیم وسط خیابان اقای "غ" مجتبی را به عنوان قاتل، دستگیرش کرد. چه کسی را کشته؟ یک پیکاری را؛ اگر یک پیکاری را کشته باید به او جایزه بدهید چرا دستیگرش کردید.
روایت رابطه طالقانی و هاشمی رفسنجانی
نسیم: مرحوم طالقانی با آقای هاشمی ارتباطی داشته است؟ نظرشان در مورد ایشان چه بود؟
طالقانی: بله؛ آقای هاشمی را دوست داشت و آقای هاشمی هم ایشان را دوست داشت. امان از قدرت، سیاست، و امان از میز و قدرتطلبی و قدرتدوستی و وابستگی به این مسائل؛ اینکه آدم فکر میکند مردن برای همسایه بغلی است خیلی بد است. یعنی خدا به بنده یک نامه داده که دو سال دیگر زنده ای خیلی بد است؛ اگر این مسئله را باور کنیم خیلی مشکلات مملکت حل میشود؛ ما همیشه فکر میکنیم مرگ برای همسایه است. هاشمی یک سخنرانی کرد درست چند هفته بعد از فوت آقا در نماز جمعه؛ هنوز هم باز مجاهدین اینجا بودند و خروج نکرده بودند؛ میخواست علیه مجاهدین موضع بگیرد، گفت مجاهدین به یک چوب خشک تکیه کرده بودند؛ یعنی آقای هاشمی آقای طالقانی چوب خشک بوده پس تو چی بودی؟ طالقانی کسی بود که دست تو را گرفت و آورد مسجد هدایت و معرفیات کرد، تو کسی نبودی.
نسیم: غیر از این سخنرانی مسئله ی دیگری هم بوده؟
طالقانی: اصلاً بحث دستگیری مجتبی، بحث مجتبی که نبوده است، این یک لجبازی بوده با مرحوم طالقانی. این افراد با طالقانی مشکل داشتند و بعد هم به چنین کسانی جایزه دادند، تمام مسئولین آن روزی که مجتبی را گرفتند آمدند خانه ما؛ ما فکر کردیم که مجتبی را حزب کومله یا ساواکیهای فراری آمدند بردند و دزدیدند؛ 30 بار در رادیو اعلام کردند که اگر ماشینی با این شماره دیدید اطلاع بدهید، ما خودمان در به در همه کمیتهها را گشتیم تا ببینیم که آیا اتفاقی افتاده؟ مرحوم بازرگان آن وقت نخست وزیر بود، آقای بهشتی و دیگران همه آمدند.
بعد ما رفتیم "م.غ" را در پاسداران پیدا کردیم دیدیم ماشین در سپاه آنجا است؛ پرسیدیم مسئول اینجا کیست؟ گفتند "غ" او را گرفتیم و بچه ها داخل ماشین کتکش زدند. بعداً آقای هاشمی بعد از همه این داستانها آمد خانه، به آقای علی بابایی گفت هوای "م.غ" ما را داشته باش، من هم بروم صحبت کنم این بچهها را ببینیم! پس معلوم میشود که این داستان را می دانستند. هوای "م" ما را داشته باشد یعنی چی؟ بعد تو خودت آقای هاشمی آنقدر هوای "م" را داشتی که نصف پول نفت را توی جیبش ریختی.
قاضی: این را البته باید بگوییم که هاشمی زحمت زیادی برای انقلاب کشیده است. من با آقای هاشمی در قزل قلعه بودم؛ شبها میبردند مفصل کتک میزدند و بیهوش میآوردند.
طالقانی: بله آدم سیاسی ای بود ...
قاضی: شبها میبردنش بازجویی، خدا رحمت کند تیمسار قرنی هم بود، داریوش فروهر هم بود شیخ فضل الله محلاتی هم بود. آقای رفسنجانی دو پرونده داشت یکی راجع به کتاب فلسطین، التبشیر و الاستعمار که من با ایشان به سفارت اردن رفتم روبروی بیمارستان مهر، کتاب را گرفت و ترجمه کرد و تحویل داد؛ دو سه نسخه هم به خود ما داد؛ که من هم اخیراً این را به آقای باریکانی که در دفتر آقای هاشمی است دادم و گفتم اینها را ببر داخل آرشیوتان به درد من نمیخورد. انسان مبارزی بود؛ آقای طالقانی هاشمی رفسنجانی را خیلی قبول داشت؛ آنجا آمد در حسینیه ارشاد منبر رفت و کلی قبل از انقلاب از یاسر عرفات تجلیل کرد. گفت یاسر عرفات آمد قبر امام حسین و دستش را گذاشت روی دیوار حرم و گفت السلام علیک یا اباالشهدا.
آقای هاشمی را میبردند میزدند و میآوردنش سلول و صبح روز بعد سوار جیپ میکردند با کت و شلوار میبردند بیمارستان 502 ارتش و مداوا میکردند شب بعد هم روی همان نقطه را کتک می زدند و داستان تکرار میشد.
طالقانی: میانه ی ساقی(زندانبان) با هاشمی چطور بود؟
قاضی: میانه بدی نداشتند.
طالقانی: ساقی زندانبان بود و با آدمهای مبارز خیلی خوب بود و از آدمهایی که گریه و ناله میکردند بدش میآمد و فحش می داد.
قاضی: من به ساقی گفتم یک قرآن به من بده رفت کتابی آورد به نام بهار پراگ؛ گفتم این قرآن است؟ گفت این هم قرآن بعضیها است، تو بخوان و من خواندم. بعد رفتیم به مناسبتی ما پیش تیمسار قرنی بودیم وداریوش فروهر را آوردند و ساقی یک کشیده زد تو گوش فروهر نمی دانم علتش چی بود. وقتی زد فروهر افتاد زمین و بلند شد کتش را ردیف کرد و یک کشیده به ساقی زد آن هم خورد زمین و وقتی بلند شد هر دو با هم دست دادند ساقی با فروهر که کتک کاری کردند از فردای آن روز که خانم فروهر به ملاقات می آمد یک اتاق خصوصی برای ملاقات به آنها میداد!
مامور زندان از دست شیخ مصطفی رهنما دیوانه شده بود!
یک بار هم شیخ مصطفی رهنما را گرفتند و آوردند تا ساقی دید دو دستی توی سرش زد گفت دوباره این شیخ را آوردند! گروه نیکخواه 21 فروردین شاه را ترور کرده بودند؛ ما هم اطلاعاتی نداشتیم و میخواستیم اطلاعاتی به دست بیاوریم ولی وسیله ای نداشتیم؛ مأمورین دم در اطاق اسکندانی، قابلی و تیموری بودند و اینها رادیو داشتند؛ خدا رحمت کند شیخ مصطفی رهنما رفت توی زندان، تخته هم فنری بود میرفت زیر آن تخت میخوابید یواشکی گوشی را از گوش مأمور در میآورد و میگذاشت توی گوش خودش مأمور که تکان میخورد میدید تخت زیرش سفت است، نگاه می کرد می دید شیخ نیست میگفت شیخ تو ما را دیوانه کردی. مادر شیخ مصطفی هم یک بار آمد زندان تا ملاقات حضوری نگرفت و رختخوابش را داخل نداد ول نکرد؛ زندان را در دم در به هم ریخته بود!
از بحث ساقی منحرف نشوم. او بعد از انقلاب از اعدام جست؛ مرد وارسته ای بود. بعد از انقلاب تمام مسئولین کشور چه از آقای طالقانی و چه غیره که همه زندانیاش بودند هیچ کس راضی نشد شکایت بنویسد و چند سال پیش فوت کرد؛ من که در مسجد فخر الدوله برای مراسم مرحوم فروهر رفته بودم دیدیم یکی روی زمین روی گوشهای نشسته و گریه می کند؛ رفتم کنارش و دقت کردم دیدم ساقی بود!
نسیم:مرحوم آیت الله طالقانی چرا برای ادامه کار علمی خود در قم نماندند و به تهران آمدند؟ کمی از لحاظ بعد علمی ایشان توضیح بفرمایید.
قاضی: چون میخواست مبارزه کند در قم نماند اما در تهران درس میخواند. آقای طالقانی از شیخ عبدالکریم حائری و سید ابوالحسن اصفهانی اجازه اجتهاد داشت اما دردش درد مبارزه بود که به تهران آمد. آقای طالقانی در تهران درس آشیخ محمد تقی آملی را حاضر میشد.اجازه اجتهاد را از شیخ عبد الکریم حائری گرفتند ایشان به هر کسی اجازه اجتهاد نمی داد. سید ابوالحسن اصفهانی مرجع مطلق زمان به ایشان اجازة اجتهاد داده بود و ایشان هم به سهولت به کسی اجازة اجتهاد نمیدادند.
مرحوم آقای طالقانی اولاً اگر پس از خاتمه ی تحصیلات در قم مانده از مراجع میشد. چون زکاوت بالایی داشت؛ کسی بود که در سنین تقریباً نوجوانی اجازه اجتهاد گرفت، همچین کسی را نداریم ؛ آدمها وقتی پیر میشوند و محاسن سفید میشوند اجازه اجتهاد میگیرند. و پدر که مرحوم شده بودند اهالی منطقه قنات آباد به دنبال ایشان رفتند و اصرار کردند به آمدن به تهران و ایشان به هر صورت میخواست سنگر پدرش را رها نکند چون پدرش هم از مجاهدین و مبارزین زمان بود.
جمله محمدرضا شاه در رابطه با سید محمود طالقانی
این جمله مال محمدرضا شاه است، گفت: سیدحسن مدرس به پر و پای پدرم پیچید و پدر پدرم را در آورد و سید محمود طالقانی هم به پای من پیچیده و نمیدانم با آن چکار کنم. نمیدانم من هم در این مطلب واقعاً بین او و خدایش چه میگذشت که رعبش را در دل همه ایجاد کرد. رعبش در دل ظالمین پیدا شد و از او میترسیدند.
به گوش مأمور در زندان اوین کشیده زد، مأمور به جای اینکه او را به انفرادی ببرد رئیس زندان آمد به مأمور گفت: این با خانواده ملاقات دارد بروید کنار چکار دارید؟ بگذارید حرفشان را بزنند؛ یا روزی که رفتند از منزل بگیرندشان خودشان تمهیداتی کرده بودند که تأخیر بیفتد و با خانوادهاش حرف بزند مأمورین جرأت نمیکردند به ایشان بگویند که سریعتر برویم؛ ما را که می آمدند بگیرند دستمان را می کشیدند می بردند مبادا حرفی باهم بسازیم تا فردا پرونده ما جمع و جور شود. غرض این است که بگویم مرحوم آقای طالقانی درد دین داشت و سوز دین داشت و از اینکه جامعة ما این گونه بود،رنج میبرد. بله اگر در قم مانده بود ایشان جزو مراجع میشد و در تهران هم که بود آنقدر بعضی از آقایان میگفتند تو چرا اینجوری عمل میکنی؟ فلان آقا در فلان مسجد کار خودش را میکند و نمازش را می خواند و پول طرفش سرازیر میشود.
آدمی که آن زمان پا به میدان مبارزه میگذاشت دلش نمیخواست جدا شود؛ نداریم کسی را از مبارزه دست کشیده باشد و رفته باشد به گوشه و انزواطلبی و... مرحوم طالقانی بخشی از تفسیر قرآن را در زندان تمام کردند.
نسیم: پرتوی از قرآن را؟
قاضی: کتاب پرتوی از قرآن آقای طالقانی چهار جلد است و تفسیر قرآن است بخشی را در زندان نوشتند و بخشی را بیرون.
نسیم: در زندان جلسه ی قرآن هم می گذاشتند؟
قاضی: من در زندان با ایشان در جلسات تفسیر قرآنشان حضور داشتم و تفسیر قرآنشان فراوان بود؛ یک شب ایشان سخرانی میکرد؛ آقا که صحبت میکرد کسی را فرستادند که برو به آقا بگو صحبت نکند مأمور آمد کمی که صحبت کرد مجذوب آقای طالقانی شد و نشست ؛ مأمور بعدی را فرستادند آن هم آمد و نشست؛ خود رئیس بخش آمد آن هم نشست بعد از خاتمه تفسیر گفتند آقا ما هر سه آمده بودیم که بگوییم اینجا زندان است و صحبت نکنید.
نسیم:آقای طالقانی بحث تفسیر علمی نداشتند فقط تفسیر اجتماعی می کردند؟ مثل علامه نبودند؟
قاضی: علامه تفسیرش علمی است و به درد حوزهها میخورد؛ ببینید مرحوم آقای طالقانی به قاهره رفتند مرحوم آقای بروجردی فرمودند شیخ شلتوت را به ایران دعوت کنید؛ مرحوم طالقانی دعوت کرد؛ شیخ محمود شلتوت وقتی به ایران آمد آقای بروجردی فوت کرده بود و در مشهد مهمان آیت الله میلانی شد؛ مرحوم آقای میلانی یک دوره تفسیر المیزان هم به ایشان هدیه کرد؛ وقتی برده بود در آنجا مطالعه کرده بود گفته بود عجب تفسیری.
ولی تفسیر قرآن آقای طالقانی مثل تفسیر مرحوم سید قطب بود که در مصر بود فی ظلال القرآن. آقای طالقانی به روز بود و خطش خط مبارزة با کفر بود یعنی مبارزة با ظلم را اگر میگذاشت کنار آقای طالقانی دیگر نمیخواست نه تفسیر بگوید یا در رکاب یا درکنار یا در حاشیه حتماً باید اشارهای میکرد که تا زمانی که سردمدار کفر در جامعه حاکم است پیشرفت اسلام محال است و لذا محور سخنش علیه شاه بود؛ با صراحت نمیشد گفت میفرمود کاشکی ما کلمه شین را در حروف فارسی نداشتیم منظورش شاه بود.
جریان دیدار همسر سابق شاه با آیت الله طالقانی
نسیم: گفتید قاهره این درست است که فوزیه در مصر به ملاقات آقای طالقانی رفتند؟
قاضی: وقتی مطلع شدند که ایشان به اتفاق مرحوم میرزا خلیل کمرهای، مرحوم سبزه بلاغی و مرحوم آیت الله سید رضا زنجانی، به قاهره رفتند. میفرمودند تو جلسه که نشسته بودیم آمدند که سید محمود طالقانی از ایران کیست؟ گفتم منم، گفتند یک خانمی بیرون شما را کار دارد. رفتم بیرون دیدم فوزیه است زن اول محمدرضا مرحوم آقای طالقانی تعریف میکردند که گفتم اینجا چه میکنی؟ گفت زن یک سرهنگ مصری شدم و یک دختر دارم از آن به نام نادیا
نسیم: با آقا چه کار داشتند ؟
قاضی: هیچی؛ سابقة مبارزات آقای طالقانی را شنیده بود خواسته بود با او صحبت کند. چون آقای طالقانی اولین کار جنجالیشان سال1318 بود زمان رضاخان در چهارراه گلوبندک که از سر خانمها چادر کشیدند ، خانمی فریاد بلند زد آن همه آدم جمع شدند و نگاه میکنند؛ شاید بعضیها هم میخواستند کمک کنند ولی جرأت نمیکردند؛ آن زن فریاد زد: ای مسلمین بین شما یک مرد نیست به من کمک کند؟ مرحوم طالقانی داشت رد میشد رفت جلو و یک کشیده به مأمور زد ؛ مأمور آن را رها کرد.
خدا رحمت کند ما در قم یک آیت الله سید مهدی انگزی داشتیم در خیابان باجک در زمان رضا شاه روضه داشت؛ مرحوم آقای خمینی میفرمود من هم صبح محرم آمدم بروم روضه دیدم یک مأمور پشت سرم دارد میآید من هم رفتم داخل حرم خیلی معطل شدم و آمدم بیرون دیدم باز این مأمور هست آمد دنبال من تا آن خیابانی که منظورم بود رفتم، آمد دنبالم و برگشتم و گفتم تو چرا مرا تعقیب میکنی؟ گفت بله و یک کشیده زدم توی گوشش و گفت من را میزنی؟ و یکی از آقایانی که داخل روضه بوده به نام آیت الله تیلی که مورد علاقه آقای خامنهای بود ( پدر آقای خامنه ای ایشان را در قم به آقای تیلی سپرده بود) بیرون آمد و آن زمان یک پنج ریالی اسکناس بود آورد گذاشت دست مأمور و گفت خجالت نمیکشی با سید اولاد پیغمبر درگیر میشوی. و گفت ببخشید من نمیدانستم پنج ریالی کار خودش را کرد.
روایت هیچ کدام از فرزندان طالقانی را قبول نکنید!
نسیم: آقای طالقانی اگر موافق باشید بحث را با شما به اتمام برسانیم و آخرین سوالات را بپرسیم. لطفا صریح بگویید ما روایت کدام یک از فرزندان آقای طالقانی را درموردش قبول کنیم؟ چون خودتان بهتر می دانید که شما اختلافات زیادی با هم دارید.
طالقانی: هیچ کدام؛ خودتان تحقیق کنید؛ آقا گفت ما ده فرزند داریم نصیحتشان هم میکنیم و هر کدام حرف خودشان را میزنند. ما چیزهایی که دیدیم این است، من تحلیل نمیکنم و نمیگویم که آقا من را خیلی قبول داشته یا نداشته است.
نسیم: و به عنوان آخرین پرسش لطفا بفرمایید آقای طالقانی با شما و دیگر فرزندانشان چگونه رفتار میکردند؟
طالقانی: یک موقعی ما بچه بودیم در مسائل نماز خواندن مادر ما میآمد به زور صبح ما را بیدار میکرد. یک روز آقا گفت: خانم چرا داد و هوار میکنی؟ این نماز نه به درد خودش میخورد نه به درد خدا؛ خود بچهها باید به جایی برسند که بفهمند نماز لازم و واجب است و خودشان بخوانند.
مهمترین ویژگی مرحوم طالقانی جاذبهاش بود، جاذبهاش بود که همه دوستش داشتند؛ اگر میدانست کسی میخواهد با او مخالفت کند حتماً مینشست و به حرف او گوش میکرد
سعی نمیکرد با تهدید و تشر چیزی از ما بخواهد؛ اگر قرار بود ما کاری انجام دهیم و چیزی یاد بگیریم سعی میکرد بنشیند و با محبت حرفها را انتقال دهد؛ مهمترین ویژگی مرحوم طالقانی جاذبهاش بود، جاذبهاش بود که همه دوستش داشتند به خصوص اگر میدانست کسی میخواهد با او مخالفت کند حتماً مینشست و به حرف او گوش میکرد و واقعاً آن آدم جذب میشد.
آقای کوهرنگی تعریف میکرد تمام مأمورین بندها اکثراً جذب آقا میشدند به همین خاطر بیرون زندان که بود سراغ پاسبانها را میگرفت؛ خوب برای همین هم وقتی میرفتیم زندان ملاقات، پاسبانی که باید مراقب باشد چیزی داخل زندان ندهیم خودش اعلامیه را انتقال میداد؛ یعنی جذبشان میکرد.
.: Weblog Themes By Pichak :.