"پدر طالقانی" گفت به جهنم که مجاهدین خلق کشته میشوند! / «نسیم»، در گفتگوی تفصیلی با سیدمهدی طالقانی، فرزند و سیدمحمدصادق قاضی طباطبایی همبند آیتالله طالقانی در زندانهای ستمشاهی به بررسی زوایای مختلف زندگی وی نظیر رابطهاش با هاشمی رفسنجانی، نهضت آزادی و سازمان منافقین پرداخت
گروه فرهنگی خبرگزاری «نسیم»- سید محمود طالقانی، پیرمرد موی سپید انقلاب اسلامی که در کنار امام خمینی(ره) بسیار کوشید تا رژیم ستم شاهی را براندازد و تا لحظه وفات مبارزه کرد. آنقدر صراحت لهجه داشت که امام او را ابوذر زمان نامید. بسیاری از کسانی که با رژیم شاه مبارزه می کردند به نحوی دوستی با او داشتند، هر کسی از ظن خود یار او شده بود و آیت الله هم تلاش می کرد تا همه را زیر چتر مبارزه برای آزادی مردم ایران گرد آورد.
19 شهریور، سی و ششمین سال رفتنش از میان مردم ایران بود. سالگرد درگذشت آیت الله طالقانی بهانه ای شد تا در نشستی مفصل به بازخوانی و بررسی گوشه ای از زندگی سیاسی این مرد مهم تاریخ انقلاب اسلامی بپردازیم.
سیدمهدی طالقانی، فرزند آن مرحوم و سیدمحمدصادق قاضی طباطبایی شاگرد و هم بند آیت الله طالقانی در زندان های ستم شاهی دعوت ما را اجابت کردند تا از "پدر" برایمان بگویند.
آن چه از نظر می گذرد حاصل قریب به سه ساعت گفتگوی خبرنگاران «نسیم»، با این دو منبع ماندگار تاریخ شفاهی انقلاب است. هر دو مهمان در مواردی نکاتی را گفتند که روایت های آنان قطعا مخالفینی خواهد داشت و شاید ما هم با آن موافق نبودیم اما به رسم ادب و حفظ امانت آنها را نقل کردیم و طبیعتا از هر گونه پاسخ و نقد و بررسی این اظهارات استقبال می کنیم.
نسیم: آقای قاضی طباطبایی ابتدا از شما شروع کنیم که به عنوان دوستی همیشگی در کنار آقای طالقانی بودید. به عنوان اولین سؤال برای آشنایی بیشتر مخاطبان لطفا کمی از خودتان و سوابقتان برایمان بفرمایید.
قاضی: شاید بد نباشد برای بیان سوابق خود به گزارشی اشاره کنم که ساواک در مورد بنده نوشته و برای بنده هم بعد ازانقلاب فرستاده است، در این گزارش آمده است: ایشان به علت اینکه به خانواده های درجه اول روحانی کشور وابسته است بدون مانع می رود با مراجع ملاقات می کند و وسایل تحریک آنها را برای حکومت فراهم می کند؛ خوب این حرف نادرستی بود که میگفت بنده وسایل تحریک مرجع تقلیدرا فراهم می کردم؛ ولی من اطلاع رسانی میکردم.
نسیم: آشناییتان با مرحوم طالقانی به چه زمانی بازمیگردد؟
قاضی: آشنایی من با مرحوم آیت الله طالقانی به وسیله حضرت امام شروع شد؛ من که مرحوم طالقانی را نمی شناختم چون من در قم به دنیا آمدم، در قم تحصیل کردم و در منزل امام زیاد تردد میکردم و همچنین دیگر مراجع. روزی که میخواستم برای اشتغال و کار به تهران بیایم به امام(ره) عرض کردم که آقا من میخواهم بروم تهران برای اشتغال و کار و زندگی؛ پیش چه کسی بروم که اشباع و اقناعم کند؟ و نبود شما در کنار بنده را تا حدی برایم پر کند؟ فرمودند تهران که میروید بروید پیش آیت الله سید محمود طالقانی.
من تا آن زمان ایشان را نمیشناختم؛ به تهران آمدم و با بعضی از دوستان که از قبل میشناختم پرس و جو کردم فهمیدم مرحوم آیت الله طالقانی در مسجد هدایت وسط خیابان استامبول مشغول به تدریس هستند و ایشان تفسیر قرآن میگوید؛ خیابان استانبول در آن زمان مرکز عیاشی بود؛ راه تردد ما به مسجد مرحوم آیت الله طالقانی نیز از خیابان لاله زار بود که این خیابان هم خودش دست کمی از استانبول نداشت.
به یاد دارم که مرحوم طالقانی بیتی را مرقوم کرده و نوشته بودند که: بساط کفر و دین بی مشتری نیست، گروهی این، گروهی آن پسندند. در هر حال با ورود به مسجد هدایت آشنایی ما هم با آقای طالقانی آغاز شد.
آقای طالقانی کم از روحانیونی که مخالف نهضت و مبارزه بودند ضربه نخورد
نسیم: از مرحوم آیت الله طالقانی زیاد نقل شده است. از مبارزات و تلاش های سیاسی ایشان گفته شده است اما کمتر به وجهه اخلاقی آن عالم برجسته پرداخته می شود، به نظرم خوب است هر دو بزرگوار در مورد این وجهه مرحوم طالقانی بگویند.
قاضی: ایشان از العجایب دهر بودند. به جرأت میتوانم بگویم که آقا آدم معمولی ای نبودند؛ منظورم از آدم معمولی این است که مثل علمای معمولی نبوده اند؛ این همه عالم در قم داریم چرا آیت الله بهجت نمی شوند؟ مرحوم طالقانی در جبهه های گوناگون در حال مبارزه بود؛ حتی از برخی از روحانیون که مخالف نهضت و حرکت بودند هم کم آسیب ندید؛ برای عبدالناصر در همین مسجد هدایت مراسم عزایی گرفت چه ناسزا ها که از درون و خودیها که نشنید!
طالقانی: در تکمیل صحبتهای آقای قاضی باید بگویم که حتی برخی به تفسیر قرآن آقا هم ایراد می گرفتند و می گفتند نباید قرآن را تفسیر کنید!
توصیه امام(ره) به آقا مصطفی برای خواندن کتاب "پرتوی از قرآن" آقای طالقانی
قاضی: مرحوم امام(ره) به من فرمودند که برو در مسجد هدایت پیش آیت الله طالقانی ایشان تفسیر می گوید از تفسیرش استفاده کن. آقای دعایی هم یک بار در مکانی بودیم نقل کردند و گفتند که من در نجف تفسیر "پرتوی از قرآن" مرحوم طالقانی را بردم خدمت امام دادم ، امام مطالعه کردند رفتم که از ایشان بگیرم ایشان فرمودند که من یک دور دیگر هم میخواهم این را بخوانم گفتم بله، خدمتتان باشد. بعد از چند روز که رفتم بگیرم به من فرمودند که مصطفی ما میخواهد تفسیر بنویسد، این پرتوی از قرآن را بدهید ایشان بخواند بعد شروع به نگارش کند. این به این معنی است که مرحوم امام تفسیر مرحوم طالقانی را دربست قبول داشتند.
صدای الله اکبر جامعه قدیم روشنفکری ایران به برکت مرحوم طالقانی بود
به خدا قسم اگر در این مملکت در جامعه روشنفکری قدیم، صدای الله اکبر بود از برکت آقای طالقانی بود. هیچ برای ایشان ابایی نداشت که برود در سینما برای دین سخنرانی کند یا در مسجد. به قدری ایشان مهیا بودند و آن چیزی که برایشان مطرح بود پیشرفت دین مبین اسلام بود و بس. من از دو نفر عجایب دیدم؛ یکی از آنها مرحوم آیت الله طالقانی بود.
آیت الله را خط زد و نوشت "سیدمحمود طالقانی"!
ایشان کتابی تدوین کرده بودند و میخواستند برای چاپ بدهند. روی جلدآن کتاب نوشته بود آیت الله سید محمود طالقانی؛ من خدمتشان نشسته بودم وقتی کتاب را آوردند نشان دادند ایشان به من فرمود قلم توی جیبت هست؟ گفتم بله حاج آقا و قلم را از من گرفت؛ آیت الله را خط زد و گفت بنویسید سید محمود طالقانی!
همچنین کتابی آورده بودند خدمت آیت الله العظمی بهجت و رویش نوشته بودند افقه الفقهاء و المجتهدین و از این حرف ها؛ ایشان که دید یک قلم گرفت و تمام آنها را خط زد؛ دوبار هم خط زد، زیر آن نوشت العبد بهجت. حتی محمد تقی هم ننوشت؛ روی قبرشان هم الان همین نوشته شده است.
آدمهای پر دنبال این حرفها نیستند، آدمهای خالی هستند که دنبال این عناوین هستند. آنقدر افرادی درتهران آمدند و به من گفتند از آقای طالقانی خواهش کن ما در مسجدش منبر برویم و دنبال کسب شهرت بودند؛ من به عنوان اینکه امانتداری کرده باشم میرفتم خدمت ایشان و میگفتم که فلان کس میخواهد چند صباحی اینجا منبر برود میگفتند نه ما سلیقهمان با همه نمیخورد.
یا جای من است یا جای عکس شاه!
یک روز با مرحوم آقای صادقی، مرحوم آیت الله طالقانی بودند از در کوچه وارد مسجد شدیم، تا پایش را گذاشت دید بالای کفش کن عکسی از شاه که سینهاش هم باز بود ودر حال احرام بود قرار دارد؛ پایش را عقب گذاشت و گفت یا جای من اینجا است یا جای این عکس. من رفتم داخل مسجد و همه جا را گشتم که کسی کمین نکرده باشد و دیدم هیچکس نیست و چهارپایه گذاشته و رفتم بالا عکس را پایین آوردم و در روزنامه پیچیدم و در سطل آشغال انداختم. بعد به آقا عرض کردم بفرمایید؛ گفت عکس را چکار کردی؟ گفتم از بین رفت؛ آمدند داخل.
میخواهم اول تاجش را به آتش بکشم
قدیم سیگاری بود به نام تاج؛ مرحوم آقا سیگار زیاد می کشید؛ یک بار فردی سیگار تاج به آقا تعارف کرد؛ سیگار را در آورد؛ از فیلتر جدا کرد بر عکس گذاشت؛ من گفتم آقا این فیلتر دودزدایی میکند و به حالتان مفید است، گفت نه برعکسش کردم تا اول تاجش را آتش بزنم! این خاطره را که در مورد تاج گفتم به یاد خاطره دیگری از مرحوم شهید رجایی افتادم. به یاد دارم که یک زمان با مرحوم شهید رجایی رفته بودیم فوتبال تیم تاج؛ مرادمان تظاهرات سیاسی بود؛شعارمان در سطح شهر وقتی تظاهرات کردیم این بود: تاج را چکارش کنیم، سوراخ سوراخش کنیم!
یک دفعه هم با شهید رجایی مسابقه بین ایران و اسرائیل رفتیم. خدارحمت کند رجایی هم خیلی آدم عجیب و غریبی بود، خیلی هم نسبت به آقای طالقانی ارادت داشت.
شهید رجایی هم هرچه برکت یافت از آقای طالقانی بود
مبالغه نیست اگر بگویم او هم هرچه برکت یافت از آقای طالقانی یافت؛ نفس آقای طالقانی به هر کس خورد تا پایان عمرش را پر کرد؛دیگر کجی و نادرستی در او رخ نداد به جز این بچههایی که به نام مجاهدین آمدند(مسعود رجوی و...) که مرحوم طالقانی هم اینها را اصلاً قبول نداشت.
نفس "آقا" هیچ وقت به رجوی نخورد
طالقانی: البته نفس آقا به مسعود رجوی نخورد؛ بحثم سر این است که آقا خیلی از این افراد را قبول نداشت.
قاضی: نه قبول نداشت، آن ها آن موقع عددی نبودند.
طالقانی: مرحوم بدیع زادگان و سعید محسن و... بنیان گذاران بودند.
قاضی: حنیف نژاد مجسمه ی تقوا بود. با آقا می رفت به زلزله زدگان کمک می کرد؛ احمد رضایی هم خیلی متدین بود؛ آن ها مریدان آقای طالقانی بودند؛ متاسفانه وقتی از مجاهدین حرف می زنیم آدم فکر می کند این ها را می گوییم، این طور نیست؛ اگر منافقین "پدر طالقانی" هم گفتند، فرزندان ناخلفی برای او شدند.
نسیم: یعنی بعد از ارتداد سازمان مجاهدین، آقای طالقانی با آن ها ارتباطی نداشتند؟
طالقانی: مجاهدین در عرصه انقلاب وجود داشتند و هیچ وقت هم تا آن زمان ما ندیده بودیم اینها مورد بیمهری برخی زعماء قوم قرار بگیرند؛ چنانکه ما از مسافرت شمال آقا که آمدیم مستقیم رفتیم قم با احمد آقا؛ در بهشت زهرا اینجایی نبود که الآن هست در آن جاده قدیم بود ما جلوی بهشت زهرا دیدیم ابریشمچی و مسعود رجوی آنجا ایستادهاند و دست تکان میدهند و من به راننده آقا گفتم محسن گازش را بگیر برو و توقف نکن!
نسیم: آن عکسی که رجوی کنار امام هستند؟
طالقانی:ببینید یک عکس دارند که کنار امامند،آن را جداگانه رفتند؛ آنها در آن زمان هنوز اسلحه دست نگرفته بودند و جلوی نظام هم نایستاده بودند.
آقای طالقانی به سازمان مجاهدین خلق تذکر داده بود که نباید دست به اسلحه ببرید
اینها بعد از فوت مرحوم طالقانی یعنی یک سال و اندی بعد دست به اسلحه بردند و جز منافقین شدند و حقشان هم همین لقب بود.
قاضی: البته زمان مرحوم آقای طالقانی هم دست به اسلحه برده بودند چون به یاد دارم که یک جلسه ملاقات خواستند از آقای خمینی و ایشان اجازه ملاقات ندادند.
طالقانی: بله، اسلحه داشتند اما دست به اسلحه نبرده بودند. آقا به اینان تذکر زیادی داده بود که اسلحه هایشان را زمین بگذارید.
قاضی: امام خمینی هم فرمودند که به اینها بگویید اسلحهشان را زمین بگذارند ، آن زمان لازم نیست آنها به دیدار من بیایند، من میروم به دیدنشان؛ خیلی حرف سنگینی بود.
جواب آقای طالقانی به گلایه مسعود رجوی درباره کشته شدن نیروهایش
مسعود رجوی یک بار به مرحوم آقای طالقانی گفت آقا فرزندانتان را دارند میگیرند و میکشند! آقا در جواب او گفتند به جهنم که دارند میکشند شما باید اسلحهتان را بگذارید زمین؛ شما بر علیه چه کسی اسلحه کشیدید؟ شما بر علیه جمهوری اسلامی اسلحه کشیدید، باید اسلحهتان را زمین بگذارید.
من بعد از انقلاب با شجونی منزل ایشان بودم که مسعود رجوی آمد و همانجا بود که من وقتی صحبت آقای طالقانی را میکردم موسی خیابانی میگفت طالقانی هم به هر صورت یک آخوند است!
حرف هایشان دروغ بود؛ لقمه نان به نفعش بود که پدر پدر میکرد.
طالقانی: این مطلب که خانم حاج مهدی غیوران که در زندان هم بوده می گفتند که زنانی که عضو منافقان شده بودند طالقانی را رها کنی مثل بقیه ی آخوند هاست؛ منافقان در مجامع عمومی طالقانی را پدر میخواندند اما به هیچ از رهنمودهایش عمل نکردند همه ی پدر پدر گفتنشان دروغ بود.
ننگ الحاق به صدام هرگز از پیشانی منافقین پاک نمی شود
این دست به اسلحه بردن هم بود که همه بلاها را به سرشان آورد،اگر نه آنها را نمیراندند تا از مملکت خارج شوند و بعد بروند کنار صدام حسینی که با دریاها آب هم دیگر این ننگ از روی پیشانی شان پاک نخواهد شد.
طالقانی: در بدنه شان یک سری جوانان ناپخته بودند اینها از روی احساسات رفته بودند جذب شده بودند؛ یکبار همان روزی که محلشان در کنار سفارت عراق را گرفته بودند در زمان مهندس بازرگان مرحوم طالقانی افطاری برای هیئت دولت داده بود.
مسعود رجوی آمده بود که شکایت کند که این محل را گرفتند و... مرحوم شانهچی به مسعود رجوی گفته نرو زیرا اگر بروی اوضاع بدتر میشود؛ مسعود رجوی گوش نداد و به نزد آقا رفت و گفت آقا جای ما را گرفتند.
آقا در جواب مسعود رجوی گفته بود به جهنم که گرفتند باید تخلیه کنید. رجوی گفته بود که آقا ما اسلحه نداریم، آقای طالقانی هم پاسخ داده بودند که همین امروز من از آنجا میگذشتم ولی دیدم همه شما مسلح بودید چرا دروغ میگویی؟ آیا شما اسلحه نداشتید؟ چرا شما اسلحه داشتید.
ما پیش از انقلاب یک گروه امداد درمانی داشتیم که مسئول آن هم من بودم یک جایی را کنار بیمارستان ایرانشرق به ما دادند برای کار گروه امداد درمانی جهت رسیدگی به این افرادی که میروند تظاهرات و زخمی و مجروح میشوند. این افراد هم یک خانهای را کنار این گروه امداد گرفته بودند، میدیدم که گهگاهی اینها رفت و آمدهای مشکوک دارند چون ما نیروهای مسلح کمیته هم در گروه امدادمان داشتیم؛ به بچهها گفتیم که کمی اینها را زیر نظر بگیرند.
گرفتن اسلحه منافقین و برخورد آقای طالقانی با آنها
یک روز یکی از ماشین های آنها را گرفتیم و دیدیم پر از اسلحه است، ما ماشین را گرفتیم و اسلحهها را تخلیه کردیم؛ بعد رفتند خدمت آقا و شکایت کردند و آقا فرمودند مهدی خوب کاری کرده است. اینها نباید اسلحه داشته باشند.
طالقانی و بهشتی هیچ مشکلی با هم نداشتند
نسیم: بحث سازمان منافقین شد. آقای طالقانی این سوال را از شما می پرسم. شبهه و شایعه ای از طرف این سازمان مطرح می شد مبنی بر این که مرحوم شهید بهشتی با پدر شما مشکلات داشتند و حتی درگذشت ایشان را هم به آن شهید نسبت دادند، شما که از نزدیک در جریان آن وقایع بودید ممکن است در این زمینه توضیحی بفرمایید؟
طالقانی: خیر شهید بهشتی به هیچ وجه مشکلی با مرحوم طالقانی نداشته است. این حرفها درست نیست؛ این حرف ها حرفهای سازمان مجاهدین و اینها بود.
قاضی: این جمله از مرحوم بهشتی است در مسجد امام علی(ع) هامبورگ که گفت، خشم رژیم را از پا در میآورد، گفتند: خشم یعنی چه؟ گفت: خ خمینی، ش شریعتی و م آن مجاهدین؛ البته آن موقع هنوز مجاهدین به این حالت رسوا نرسیده بودند و معتبر و دارای آبرو بودند.
رنج آقای طالقانی این بود که قرآن در صحنه اجتماع حضور ندارد
نسیم: نظر آقای طالقانی در مورد موضوع فلسطین چه بود؟
قاضی: تنها کسی که در ایران صدایی برای قدس بلند کرد آیت الله طالقانی بود؛ آنقدر عده ای به ایشان ایراد گرفتند که این موضوع به ما چه ربطی دارد؟ ایشان با امام موسی صدر هم ملاقاتهایی داشتند امام موسی صدر هم که به اینجا آمد با شاه هم ملاقات داشتند. امام موسی صدر زاییده ی مشهد است برخلاف تصوراتی که می گویند از قم است.
در کل بهتر است بگویم که مرحوم آیت الله طالقانی،از طفولیت سوز دین داشت، ایشان از طفولیت دلش برای قرآن می سوخت ایشان رنجش این بود که قرآن در صحنه اجتماع ما حضور ندارد؛ همه جا از قرآن حرف می زد.
نسیم: آقای قاضی، شما در زندان با مرحوم آیت الله طالقانی هم بند بودید لطفا کمی از آن دوران برایمان بگویید.
قاضی: من با ایشان در زندان 4 قصر بودیم اعلامیه رد و بدل میکردیم یک اطاق ملاقات داشتیم که وسطش دوتا مأمور میایستادند و وسطش هم میلههای فلزی بود؛ بعضی از این طرف میله اعلامیه از پشت پای مأمور لوله میکردند. بنا شد که توری بگذارند که از ورود اعلامیه جلوگیری کنند و مرحوم آقای طالقانی به رئیس بخش گفت غلط میکنید توری بگذاری؛ تیمسار نصیری که آن موقع رئیس شهربانی بود آمد به زندان مرحوم آقای طالقانی یک برخورد بسیار تندی با او کرد که همه از او میترسیدند؛ می گفتند اگر او بیاید در بند کسی کرنشی بکند آبروی همه می رود. مرحوم آقای طالقانی یک تنه رفت آنجا و با او برخورد تندی کرد.
آقای طالقانی همه جور مشتری داشت
یک شخص گانگستری هم بود به نام مهدی بلیغ عبا میانداخت روی دوشش و پشت سر آقای طالقانی نماز میخواند و مرحوم طالقانی یک وقت به من قرمود:الحمد لله همه جور مشتری این جا داریم.
در کل زندان چهار قصر چون که آقای طالقانی آنجا بود خیلی حرمت داشت؛ نوید بازرگان که به دنیا آمد ما هم در زندان بودیم، آوردندش زندان و داخل زندان آقای طالقانی در گوشش اذان و اقامه گفت و آقای بازرگان هم فرزندش را بغل گرفت.
یک روزی در زندان آمدند و گفتند که سرود شاهنشاهی بخوانید آقای طالقانی گفت غلط میکنید! جسارت می خواهد کلمه الحق عند سلطان الجائر کم چیزی نیست؛ بالاخره گفتند به ما دستور دادند سرود بخوانید، مهندس بازرگان گفت من می گویم شما بخوانید، ای ایران ای مرز پرگهر را بخوانید؛ ما خواندیم و آن ها هم راضی شدند.
مرحوم طالقانی از کسانی که با لباس غیر روحانی صحبتهای مذهبی میکردند حمایت میکرد
طالقانی: مرحوم طالقانی از کسانی که با لباس غیر روحانی میآمدند و صحبتهای مذهبی میکردند حمایت میکرد و به خاطر همین حمایت نیز میرفت و پای منبر و سخنرانیشان مینشست چه در مسجد هدایت چه در جاهای دیگر.
یکی از کسانی که مورد حمایت آقا قرار میگرفت، آقای فخرالدین حجازی بود که مورد غضب آقای فلسفی بود و آقای مطهری هم خیلی عنایتی به ایشان نداشت؛ آقای طالقانی میگفت این الآن میتواند جوانها را جذب کند رهایش کنیم به طرف دیگر می رود، بگذارید جوانها را جذب کند ما حمایتش کنیم.
تهدید ساواک برای دعا کردن برای شاه در جلسه سخنرانی
همین پایین ولی عصر مقابل کاخ مرمر یک کوچهای بود و یکی دو تا از بازاریها آنجا خانههای بزرگی داشتند؛ بعد برای آقای حجازی سخنرانی گذاشته بودند؛ تا جایی که به یاد دارم، تیمسار رحیمی آن زمان رئیس پلیس تهران بود، آمده بود اخطار کرده بود که اگر ایشان منبر میرود و سخنرانی میکند باید شاه را دعا کند مرحوم طالقانی هم آمده بود که پای سخنرانی حجازی بنشیند ؛ بعد دیده بود ایستادهاند و نمیرود صحبت کند گفتند چرا نمیروی صحبت کنی؟ پاسخ داده بودند که گفتند باید شاه را دعا کنید و خود رحیمی هم گفته بود من هم میآیم و باید باشم؛ خلاصه رحیمی هم آمده بود و آقا به او گفت مرتیکه تو اینجا چکار میکنی؟ چرا سر کارت نمی روی؟این جا هم فضولی میکنی؟ و داد و هوار سر رحیمی که در نهایت نیز او هم راهش را کشید و رفت.
خلاصه می گویند فخر الدین هم آن شب خیلی تندتر هم صحبت میکرد؛ آقای حجازی آن شب خیلی سخنرانی بهتری کرد و دعا که نکرد هیچ کلی هم انتقاد کرد؛ یعنی کسانی که میدیدند آقا هست و نشسته واقعاً از بودن آقا قدرت و روحیه میگرفتند.
من یادم هست که استاد محمد تقی شریعتی هم مسجد هدایت میآمد؛ در مسجد هدایت در سال 10 روز انجمن اسلامی مهندسین جلسه داشت، مرحوم مطهری منبرشان را میرفت. یا انجمنهای دانشجوها جلساتشان را داخل مسجد هدایت میانداختند پدر هم میرفت و مینشست و حمایت میکرد.
قاضی: دو انجمن داشتیم انجمن اسلامی پزشکان و انجمن اسلامی مهندسان، و باعث تأسیس هر دو آقای طالقانی بود و گرنه پزشکان اهل تأسیس انجمن اسلامی نبودند به بعضی از پزشکانی که پیرامون آقا بودند و با افکار ایشان آشنا بودند پیشنهاد کرد که کار کنید و آن زمان آن حرفها خیلی سنگین بود چون ساواک هم بالاخره میفهمید که پشت این قضایا آقای طالقانی است. ساواک هم نسبت به آقای طالقانی حریم داشت. در حقیقت این انجمنها تأسیسشان به برکت وجود آقای طالقانی و به اشاره غیر مستقیم ایشان بود.
مرحوم طالقانی هیچ گاه به احترام دادگاه بلند نشد
این که گفتم ساواک نسبت به آقای طالقانی حریم داشت واقعیتی بود، نمیدانم چه رعبی خدا از دل آقای طالقانی در دل مأمورین انداخته بود. به طور مثال در دادگاه وقتی هیئت رئیسه وارد میشد همه باید بلند میشدند ولی آقا هیچوقت بلند نشد هیچ وقت؛ یکبار ما گفتیم به آقا تأسی کنیم، ما مرید ایشان هستیم تا بلند نشد من هم بلند نمیشوم و سریع من را بیرون انداختند. اتفاقا با اقای احمد طیبی شبستری بودیم او را هم اخراج کردند حالا او روحانی بود من نبودم؛ من خیلی پشیمان شدم گفتم آمدیم بیرون فردا دیگر راهمان نمیدهند، دیدم رئیس دادگاه روز بعد راهم داد ولی دیگر پاشدیم؛ مرحوم طالقانی از ابتدا تا انتها بلند نشد.
یک روز پیش رئیس دادگاه رفتیم اجازه گرفتیم که در پادگان عشرت آباد نماز جماعت بخوانیم؛ این کار بسیار مشکلی بود که آنجا نماز جماعت بخوانیم اما بالاخره خواندیم و آقا دعا کرد و آمین گفتیم و تقریباً تأثیر تمام محاکماتش را در بین سربازها از بین بردیم.
یکی از بارزترین خصلتهایی که مرحوم آقای طالقانی داشتند این بود که دوست نداشتند اسمش هیچ کجا عنوان شود. شب شهادت مرحوم سید محمدرضا سعیدی در زندان قزل قلعه بود؛ او برای سرمایهگذاری گروه آمریکایی راکفلر در ایران میخواست اعلامیه بدهد؛ هیچ کس حاضر نشد اعلامیه را امضاء کند و خودش یک تنه آن اعلامیه را امضاء کرد، برای همین هم او را به زندان بردند و شهیدش هم کردند. حتی مخفیانه هم بردند با همین آقای سعیدی که الآن امام جمعه قم است و آن زمان خرازی فروشی داشت. ایشان به خانه رفته بود و گفته بود که شناسنامه آقا را بدهید زیرا فکر میکرد که آقای سعیدی را می خواهند تبعید کنند، اما زمانی که به غسالخانه قم رفت با جنازه پدرش روبه رو شد و جا هم نخورد و الحمد لله توانست قدرت خوبی از خود نشان دهد و گفت الحمد لله پدرم مرد و زیر بار ذلت نرفت.
ماجرای شام غریبان شهادت شهید سعیدی
شب من در تهران در مسجد بودم مرحوم طالقانی به من فرمودند یک گروهی را جمع کن تا به شام غریبان برویم؛ من با خیلی از آقایانی که الآن سر کارند و انا رجل می فرمایند تماس گرفتم و گفتم که قصه این است و جواب میدادند آیا آنجا زیر نظر است؟ گفتم نه. مسجد ما را هم دیدهاند و نیامدند.
با مرحوم طالقانی به میدان غیاثی رفتیم منزل شهید سعیدی، کسی جرأت نمیکرد بیاید آنجا؛ روز بعد مرحوم طالقانی تشریف آوردند آن جا، در مسجد مرحوم سعیدی به نام موسی بن جعفر را هم بسته بودند؛ جمعیتی آمده بود مرحوم طالقانی فرمودند وسط خیابان بنشینید غلط کردهاند مسجد را بستهاند؛ همه در پیاده روها نشستیم و در خیابان راه بندان شد و.... یک نفر از پشتبام رفت داخل و در مسجد را باز کرد و ما هم رفتیم داخل.
هیچ کس حاضر نبود آنجا سخنرانی کند آقای دکتر شیبانی صحبت کرد و بعد آمد بیرون؛ محمد مفیدی که ضارب تیمسار طاهری رئیس ساواک شرق تهران و برادر خانم دکتر شیبانی هم بود با موتور فراری اش داد؛ بعد مرحوم طالقانی را چند ساعتی حبس کردند که شما میدانی سخنران چه کسی بوده؟ گفتند بله میدانم ولی من وظیفه گفتن ندارم. آن زمان کسی جرأت نمیکرد با ساواک در بیفتد.
ماجرای اذان گفتن نواب صفوی در خانه آیت الله طالقانی
.: Weblog Themes By Pichak :.