سفارش تبلیغ
صبا ویژن


تاریخ : سه شنبه 95/3/25 | 1:7 صبح | نویسنده : م.شمس

 

این‌که تصور شود که چون بصره در دوران اسلامی به وسیله‌ی مهاجران عرب برای سکونت انتخاب شده، بنا بر این شهری عربی صرف بوده خلاف واقع است. عرب‌هایی که در این زمان از درون عربستان به آن‌جا می‌کوچیده‌اند، بیش‌تر قبیله‌هایی بوده‌اند که در آن‌جا اقامتی موقت می‌داشتند تا وقتی که به مناطقی دیگر از ایران کوچانده شوند یا برای جنگ و جهاد اعزام گردند. و در هر حال حتا در هنگامی هم که در آن‌جا اقامت همیشگی می‌یافتند از آن‌جا که آنان را با زندگی شهری آشنایی نبود و با آن چیزهایی هم که از لوازم چنان زندگی می‌بود بیگانه بودند، در بصره هم مانند جاهای دیگری از ایران که عرب‌ها به آن‌ جاها کوچیده بودند تا مدت‌ها اساس زندگی شهری بر ایرانیان استوار بود. به ویژه که بصره پس از آن‌که در همسایگی ابله به عنوان شهری اسلامی قد برافراشت و مرکز همان استانی گردید که پیش از آن ابله مرکز آن بود، ‌بسیاری از پیشه‌وران و صنعت‌گران و صاحبان حرفه‌های مختلف و کسانی که پایندگی بازار و بازرگانی و داد و ستد بر آن‌ها بود از دیگر مناطق همین استان یا جاهای دیگر به آن‌جا روی آوردند و در آن‌جا به کسب و کار پرداختند. 
از این‌ها گذشته، جاهایی که شهر بصره در آن‌جاها گسترش می‌یافت، نه از زمین‌های متروک و موات، بلکه جاهایی بودند که روستاییان ایرانی در آن‌جاها به کشت می‌پرداختند. در نامه‌ی عمر به مغیره‌ بن شعبه، والی بصره در مورد زمینی که به نافع بن حارث به اقطاع داده بود آمده، که او با اجازه‌ی من در آن زمین کشاورزی کرده است بنا بر این زمین را به او وا گذار مگر این‌که آن زمین از زمین‌های عجمیان (اعاجم) باشد که بر آن‌ها جزیه بسته شده یا از زمین‌هایی باشد که از آب چنان زمین‌هایی مشروب می‌گردد.(28)

درباره‌ی ناحیه‌ی بصره این‌ را هم باید گفت که آن‌جا گذشته از مردم محلی در همین دوران اسلامی محل سکونت گروه‌های دیگری از ایرانیان گردید که از نقاط دیگر ایران یا به دلخواه خود و یا در اثر جنگ و جدال‌ها به این‌جا منتقل شده و در این‌جا زیسته‌اند. مانند اسواران که در رده‌ی اول سپاهیان ساسانی قرار داشتند و در جنگ‌های خوزستان با شرایطی به مسلمانان پیوستند و بصره را برای اقامت خویش برگزیدند، و در آن‌جا در بخشی از زمین‌ها که به آن‌ها اختصاص یافته بود مستقر شدند، و نهری هم از فرات برای آن‌ها بریده شد که به «نهر ‌الاساوره» معروف گردید،(29) و نشانی آن‌ها را هم در سال 64 هجری در همین بصره در جنگ با طرفداران عبیدالله بن زیاد و در قتل مسعود، نماینده‌ی عبیدالله می‌یابیم.(30) و هم‌چنین در جنگ‌های ابن‌ اشعث با حجاج که این اسواران هم به جنگ با حجاج برخاسته بودند و حجاج پس از پیروزی به آن‌ها آسیب فراوان رسانید، خانه‌های بسیاری از آنها را ویران کرد و برخی از آن‌ها را هم به جای دیگر کوچانید.(31) و از همین دست بوده‌اند رده‌های دیگری از سپاهیان ساسانی که در عربی آن‌ها را زُط و سیابجه خوانده‌اند و به گفته‌ی بلاذری آن‌ها هم در همان جنگ‌ها با همان شرایط اسواران به مسلمانان پیوستند و در بصره اقامت گزیدند.(32) و در جنگ جمل هم نام آنها را در میان سپاهیان امام علی می‌یابیم. به جز این‌ها نشانی ایرانیان دیگری را هم در همین دوران در بصره می‌توان یافت که از بزرگان و سرشناسان آن‌جا بوده‌اند.(33)

از همین دورانی که حسن در مسجد بصره به درس و وعظ می‌پرداخت و عبیدالله بن زیاد، امیر بصره هم در دارالاماره‌ی آن‌جا به حکومت نشسته بود، خبری در کتاب‌های تاریخ و ادب عربی آمده که جنبه‌ی ایرانی و فارسی بصره را در آن روزگار به خوبی نشان می‌دهد. خلاصه‌ی این خبر این است که چون عبیدالله بن زیاد، امیر عراق از یزید بن مفرغ به سبب شعرهایی که در هجو خاندان زیاد می‌گفته، کینه‌ای سخت در دل داشته و خواهان او بوده، وقتی که در بصره بر او دست یافته و او را به زندان افکنده از آن‌جا که اجازه‌ی کشتن‌اش را از خلیفه نداشته برای این‌که او را هرچه رسواتر سازد و عقده‌ی دل بگشاید دستور داده تا روزی او را مُسکری فراوان با مُسهلی قوی بخورانند و او را هم‌زنجیر با خوکی و گربه‌ای آلوده به پلیدی‌هایشان در شهر بگردانند. بچه‌های شهر که منظری زشت و نامأنوس می‌دیدند به دنبال او راه افتاده و می‌گفتند این چیست؟ این چیست؟ و او می‌گفت: آب است و نبیذ است / عصارات زبیب است / سمیه رو سپیذ است.(34)

اکنون با شناخت جو حاکم بر بصره و آشنایی با چهره‌ی ایرانی و فارسی آن و شناخت اصل و تبار حسن و زمینه‌های فرهنگی حاکم بر آن منطقه بهتر می‌توان به ریشه‌های تاریخی مسایلی که در حلقه‌های درس و وعظ حسن و شاگردانش مطرح می‌شده پی برد.

این منطقه‌ی میشان که فرات بصره هم خوانده می‌شد و زادگاه پدری حسن بود در تاریخ ایران و عقاید مذهبی آن پیشینه‌ای بس دراز داشت. هنگامی که اردشیر بابکان در پی از میان بردن پادشاهان محلی ایران و ایجاد دولتی واحد، شاهی این‌جا را از میان برداشت در آن‌جا خاندانی ایرانی حکومت می‌کردند که حکومت‌شان پیشینه‌ای 350 ساله داشت. و همین شاهی ایرانی باعث شده بود که در زمان سلوکی‌ها هم حساب سال و ماه ایرانی که مهم‌ترین رکن فرهنگی و مذهبی ایران بود هم‌چنان در آن‌جا پایدار ماند. و شاید از راه همین میشانی‌ها این حساب سال و ماه ایرانی به ماندایی‌ها که آن‌ها را مُغتسله هم نامیده‌اند راه یافته باشد، چه سال و ماه‌ ماندایی‌ها هم بدون یک روز فرق همان حساب ایرانی بوده است.(35)

از رویدادهایی که باعث شده بود نام میشان در تاریخ بماند اقامت مانی در این منطقه بود. وی که از پدر و مادری ایرانی و پارتی زاده شده بود در محیط مانداییان و در همین میشان به دوران رسید. او پیش از این در تیسفون می‌زیست و پس از این‌که به روایت مانویان هاتفی او را ندا در داد که از شراب و گوشت و معاشرت با زنان بپرهیزد به همین ناحیه‌ی میشان‌ آمد و تا وقتی که در زمان اردشیر بابکان برای تبلیغ دین خود به هندوستان رفت در آن‌جا ماند.

با این پیشینه‌ی تاریخی و دینی این منطقه طبیعی بوده است که وقتی کسی چون حسن از اندیش‌مندان همان منطقه در مسجد بصره به درس و وعظ و بیان مبانی اسلامی می‌پرداخته، کسانی از پیروان مذهب‌های دیگر، یا آشنا به مسایلی که کم‌وبیش در دین‌های دیگر هم مطرح بود، همان مسایل یا نظایر آن‌ها را، یا برای این‌که اندیش‌مندان مسلمان را در تنگنا بگذارند یا برای این‌که برخورد اسلام را با آن مسایل بدانند، ‌آن‌ها را در نشست‌های حسن مطرح سازند، هم‌چنان‌که طبیعی بوده که حسن هم به عنوان اندیشمندی اسلامی و در همان حال آگاه به مسایل دینی و فلسفی و کلامی که در زادگاهش و در ادیان دیگر مطرح بوده به آن مسایل پاسخ گوید، آن هم پاسخی مبتنی بر مبانی عقلی و منطقی که برای آن‌ها پذیرفتنی باشد. و به این ‌ترتیب نخستین پایه‌های علم کلام اسلامی و جُستارهای عقلی و فلسفی در اسلام در همین نشست‌های درس و وعظ حسن و شاگردانش نهاده شد. 
به سختی می‌توان باور کرد که کسانی از مردم همین منطقه که چنین مسایلی را مطرح می‌کرده‌اند چه از پیروان مذهب‌های دیگر یا مسلمانان همین منطقه، این مسایل را به زبان عربی مطرح می‌ساخته و پاسخ را هم به عربی دریافت می‌داشته‌اند. چون زبان عربی در این هنگام در بصره کم‌وبیش در همان قبیله‌های عربی محصور بود و آن‌ها هم با چنین مسایلی سروکار نداشتند، و همه‌ی کسانی از اندیش‌مندان اسلامی هم که در همین زمینه و در همین نشست‌ها نام‌شان برده می‌شود، مانند ابن سیرین و واصل بن عطا و عمرو بن عبید و نظام و دیگران هیچ‌کدام عرب نبوده‌اند. بیش‌تر آن‌ها یا از ایرانیان همین منطقه یا از مناطق دیگر ایران بوده‌اند که در نتیجه‌ی جنگ‌ها و غزوه‌ها، خود یا پدران‌شان به این‌جا منتقل شده بودند.

درباره‌ی حسن بصری و جنبه‌های مختلف علمی و فکری و عرفانی او سخنان بسیاری گفته و نوشته شده، ولی به یک جنبه از کارهای او که شاید از مهم‌ترین جنبه‌های آن باشد تاکنون توجهی در خور نشده و آن تبلیغ اسلام از راه شناساندن اصول و مبانی کلامی و عقاید و احکام آن است که تا آن‌زمان، به آن‌صورت در ایران بی‌پیشینه بود. اهمیت این کار در این بود که حسن در عصری به چنین کاری دست می‌زد و این راه را پیش پای کسانی که گمان می‌کردند در راه نشر اسلام گام برمی‌دارند می‌گذاشت که هنوز سپاهیان خلیفه و سرداران او در خراسان و فرارود (ماوراءالنهر) اسلام را دستاویزی برای چیرگی بر مردمان و مال‌هایشان می‌شناختند. و حجاج بن یوسف امیر عراق هم که دارالاماره‌ی او در همسایگی مسجدی بود که حسن در آنجا به وعظ و ارشاد می‌پرداخت با مسلمان شدن اهل ذمه که موجب کاهش درآمد او می‌شد روی خوش نشان نمی‌داد و آن‌ها را در هر حال به دادن جزیه و خراج مجبور می‌کرد. راه و روشی که به دیگر عاملان عرب در جاهای دیگر نیز سرایت نمود. (36) و هیچ بعید نیست که یکی از علت‌های ناخشنودی حجاج از حسن نیز در همین امر نهفته باشد.

از آنچه درباره‌ی حسن بصری گذشت، این را می‌توان به خوبی دریافت که اگر پرده‌های ابهام ناشی از تعریب از هر گوشه‌ای از تاریخ این دوران به کناری رود و دانشمندان بزرگ اسلامی این دوران که در هر رشته از معارف اسلامی و عربی از پیشوایان شمرده می‌شوند ولی به همان‌گونه که درباره‌ی حسن گذشت هویت‌باخته‌ و ناشناس مانده یا با هویت مجعول شناخته شده‌اند، در بستر واقعی تاریخ این دوران قرار گیرند و در پرتو اسلام ایرانیان بررسی شوند، این دوران از تاریخ و فرهنگ ایران را نه تنها دوران گسست فرهنگی و بی‌خبری نمی‌توان خواند بلکه تنها نامی که شایسته‌ی آن تواند بود دوران پویایی و شکوفایی فرهنگی است.

 

تعریب تاریخ

دیگر گونه‌های تعریب که پرده‌های دیگری از ابهام بر تاریخ و فرهنگ این دوران افکنده، تعریب تاریخ است. مراد از تعریب تاریخ این نیست که کتاب‌هایی که در سده‌های نخستین اسلامی درباره‌ی تاریخ آن دوران نوشته‌ شده همه به زبان عربی است. این هم نیست که آن کتاب‌ها که بیش‌تر در سرزمین و به وسیله‌ی نویسندگان ایرانی و در دورانی نوشته شده‌اند که ایرانیان خود از اعضای برجسته و کوشای جامعه‌ی اسلامی به شمار می‌رفته‌اند، و این کتاب‌ها هم که به مسامحه تاریخ اسلامی خوانده می‌شوند می‌بایستی در بَردار سخنان بیش‌تری درباره‌ی آنان و سرزمین‌شان باشند، ولی چنین نیستند و مطالب اصلی آن‌ها چیزهایی است که به قبیله‌های مهاجر عرب و سران و سرداران ایشان و جنگ و جدال میان آنان یا قهر و غلبه‌ی آنان بر دیگران ارتباط می‌یابد.

بلکه مراد از تعریب تاریخ این است که روال کلی حاکم بر این تاریخ‌ها چنان است که خوانش آن‌ها این گمان را در خواننده پدید می‌آورد که در آن دوران‌ها در این سرزمین‌ پهناور نه مردم دیگری که در جنب کوچ‌نشین‌های عرب وجودی قابل ذکر داشته باشند وجود می‌داشته‌اند، و نه رویداد دیگری جز همان‌ها که پای آن قبیله‌ها یا سران‌شان در میان بوده قابل ذکر می‌بوده‌، و نه زبان دیگری جز زبان عربی در آن گستره‌ی جغرافیایی کاربردی داشته است. کوتاه آن‌که در این تاریخ‌ها همه‌چیز در همه‌جا و همه‌وقت در همان قبیله‌ها و سران عرب و تحرکات آن‌ها خلاصه می‌شده و عناصر و رویدادهای دیگر آن‌چنان در سایه‌ی اینان قرار گرفته‌اند که گویی اصلاً قابل توجه نبوده‌اند.

این امر تا حدی ناشی از آن است که کتاب‌های تاریخ عربی مبتنی بر روایت‌های شفاهی و نقل گفته‌هایی است که در قالب روایت‌ها از کسانی که معمولاً راوی شناخته شده‌اند نقل می‌شود، به همین سبب تنها بازتاب‌دهنده‌ی آن مقداری از رویدادها و در بردارنده‌ی نام آن عده از کسان یا گروه‌هایی هستند که در دایره‌ی دید همان راویان و کانون اهتمام آن‌ها یا حوزه‌ی فهم و درک آن‌ها قرار می‌گرفته‌اند. و از آن‌جا که این روایت‌ها بیش‌تر در اصل به یک راوی عرب می‌پیوسته‌اند، از این‌رو در این کتاب‌ها به‌ندرت می‌توان به مطلب‌هایی خارج از دید همان راویان عرب که دایره‌ی دید و کانون اهتمام‌شان از همان عرب‌ها‌ی مهاجر و مجاهدت‌های‌‌شان فراتر نمی‌رفته است دست یافت. و از این‌جاست که در آن‌ها درباره‌ی رویدادهای مهم دیگری که در این دوران در این سرزمین و در جهان اسلام روی داده کمتر می‌توان آگاهی به‌دست آورد، مگر گاهی از راه برخی از اخباری که به فردی از عرب‌ها ارتباط می‌یافته و در آن‌ها اشاره‌ای هم به آن رویداد شده باشد، مانند نقل دستگاه مالی دولت ساسانی به دولت خلیفگان با همه‌ی تشکیلات و کارکنان آن از دبیران و دیگران با همان زبان فارسی که مدتی نزدیک به هفتاد سال هم‌چنان در دستگاه وابسته به خلافت در عراق ادامه داشت. از این رویداد بزرگ تنها خبر کوچکی در چند جمله‌ی کوتاه در روایتی که به حجاج بن یوسف ارتباط می‌یابد، دائر بر این‌که در زمان وی دیوان عراق از فارسی به عربی برگردانده شد(37) در تاریخ‌ها آمده که اگر نبود همین چند جمله‌ی کوتاه که خود راهنما و وسیله‌ای برای پژوهش بیش‌تر در این امر تواند بود، هم آن رویداد و هم امور دیگری که برای تاریخ ایران در این دوران کمال اهمیت را دارد بیش از این‌که هست در ابهام باقی می‌ماند.

خبری هم که درباره‌ی تجدید مساحت زمین‌های کشاورزی عراق در زمان عمر در تاریخ‌ها آمده در نادیده گرفتن عوامل اصلی یعنی عوامل محلی و ایرانی آن، از این هم ابهام‌آمیزتر است. خبر این است که عمر پس از گشودن عراق، امر نماز و سپاه کوفه را به عمار بن یاسر و امر قضا را به عبدالله بن مسعود و امر مساحت زمین‌های کشاورزی آن‌جا را به عثمان بن حنیف واگذارد، و در روایتی دیگر هم آمده که عمر، عثمان بن حنیف را مأمور مساحت زیر دجله یعنی بخش غربی آن نمود و مساحت آن سوی دجله را به حُدَیفه بن‌ المیان واگذارد و آن دو، تمام عراق را از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب مساحت کردند.(38)
این عملی که به عنوان تجدید مساحت ذکر شده در واقع بازنگری در همان مساحتی بوده است که نخست قباد پدر انوشیروان به آن آغاز کرد و چون روزگار او به اتمام آن وفا نکرد در زمان انوشیروان به انجام رسید و به نام او هم خوانده شد. البته این تجدید مساحت به اندازه‌ی آن عمل نخستین وقت‌گیر نبوده چون در این زمان نتایج همان مساحت نخستین که ملاک عمل دیوان خراج می‌بوده در دیوان وجود داشته و در تجدید مساحت به عنوان پایه‌ی محاسبات به کار گرفته می‌شده، ولی چنان ساده و آسان هم نبوده که بدون یاری گرفتن از همان دستگاه‌های مجهز دیوان و نیروی ماهر موجود در آن چون مهندسان و زمین‌پیمایان و دبیران دیوان و محاسبان و آمارکاران و کارشناسان امور کشاروزی و حَزاران و غیره شدنی باشد، و تنها به وسیله‌ی دو مرد عربی که به کلی با این‌گونه امور بیگانه بوده‌اند صورت پذیرد. به‌ویژه که از زمان انوشیروان به این‌سو که مدتی بیش از پنجاه سال می‌گذشت در زمین‌های کشاورزی آن‌جا و نوع کشت‌شان تغییرات بسیار روی داده بود که می‌بایستی بازشناسی شود و با دفاتر موجود که مبتنی بر همان مساحت قدیم می‌بوده، تطبیق گردد.

سیر امور نشان می‌دهد که همه‌ی این کارها صورت پذیرفته، آن‌چنان که خلیفه توانسته در مدتی کوتاه‌تر آن را به انجام رساند و افزون بر‌آنچه طبق نهاده‌های انوشیروان از خراج عراق وصول می‌شده‌ که همه‌ی آن‌ها خراج زمین‌های آباد و کشت‌پذیر بوده، بر زمین‌های ناآباد هم که دسترسی به آب می‌داشته‌اند خراجی وضع کند و بر خراج هر جریب گندم و جو هم یک یا دو قفیز گندم برای روزیانه‌ی سپاهیان بیفزاید.(39) ولی تمام این تشکیلات وسیع و خیل عظیم مساحان و مهندسان و کارشناسان کشاورزی و مانند این‌ها که در مدتی نه نسبتاً کوتاه تمام آن روستاها و زمین‌های کشت‌پذیر آنها را بازدید کرده‌اند از محیط دید آن راویان عرب خارج مانده(40) و تنها همان دو مرد عرب (عثمان بن حنیف و حدیفه بن المیان) در محیط دید آنها باقی مانده است. آری گوسفندی هم که نیمی از آن کارمزد روزانه‌ی آن دو تن بوده و نیم دیگرش به عمار بن یاسر، عامل خلیفه در کوفه تعلق می‌گرفته، نیز در محیط دید آنها قرار داشته و حتا این هم که کله و پاچه و اعضای داخلی آن گوسفند که آنها را سواقط می‌گفته‌اند به سهم عمار، عامل خلیفه افزوده می‌شد نیز از دید آنها خارج نمانده است. (41) 
این روش نقل خبرها از راه روایت‌ها که حاکم بر تاریخ‌های عربی اسلامی گردید اثر بسیار نامساعد دیگری هم بر فرهنگ ایران گذارد که آن را بیش‌تر در ابهام فرو برد. محمد بن جریر طبری را با تاریخ مفصل و پرآوازه‌‌اش و دقت و امانتی که در نقل روایت‌های مختلف به‌کار برده است، در جهان اسلام «پدر تاریخ» خوانده‌اند. طبری با این‌که آنچه درباره‌ی تاریخ ایران پیش از اسلام نوشته مطالبی بوده است که در کتاب‌های تاریخی و نوشته‌های ایرانی قبل از اسلام آمده بوده؛(42) کتاب‌ها و نوشته‌هایی که در روزگار او غالباً هم اصل فارسی و هم ترجمه‌های عربی آنها وجود داشته، و در دسترس خود وی هم بوده، و طبری می‌توانسته همه‌ی آن‌چه را از تاریخ پیش از اسلام ایران در کتاب خود آورده همه را از همان کتاب‌ها و نوشته‌های ایرانی و یا به استناد آنها نقل کند ولی چنین نکرده، بلکه به پیروی از همان سنت حاکم همه‌ی آنها را از قول راویانی هم‌چون هشام بن محمد یا وهب بن منیه یا شعبی و مانند این‌ها نقل کرده و حتا در تمام آن کتاب مفصل نامی هم از کتاب یا نوشته‌ای ایرانی که مورد استفاده یا مراجعه‌ی او بوده، اگرچه ترجمه‌ی عربی آن باشد، دیده نمی‌شود. طبری با این‌که در جاهایی از کتاب‌ خود مطالبی هم از «علمای فُرس» آورده که مقصود وی اندیش‌مندان پیش از اسلام ایران بوده‌اند ولی در کتاب او نام هیچ‌یک از آن اندیش‌مندان را نمی‌توان یافت.

این روش باعث گردید که کتاب‌ها و نوشته‌های پیش از اسلام ایران از مسیر اصلی تاریخ این دوران برکنار مانَد و مطالب آنها بی‌آن‌که نامی از خود آنها برده شود کم‌وبیش و گاه به کوتاهی یا تحریف در نوشته‌های عربی دیگر گنجانده شود و خود آنها کم‌کم فراموش شوند و از میان بروند. و چنین بود که نوشته‌های ایرانی به هر صورت و در هر زمینه که بود به خورد زبان عربی رفت و از خود آنها جز برخی نام‌ها و آثار پراکنده‌ی آنها در نوشته‌های سده‌های نخستین نشانی باقی نماند. آن‌‌چنان‌که با مروز زمان کم‌کم وجود چنان کتاب‌ها و نوشته‌هایی مورد تردید کسانی که با چنان نوشته‌هایی سروکار نداشتند قرار گرفت.

 

تعریب نام‌های جغرافیایی و راه‌های آن

[... نوع دیگری از تعریب، تعریب نام‌های جغرافیایی است...] تجدید سخن در این موضوع از آن رو در این‌جا ضرورت دارد که عربی گردانیدن نام‌ها و پدیده‌های جغرافیایی این سرزمین در دوران انتقال از عصر ساسانی به اسلامی گذشته از پوشیده داشتن بسیاری از پیشینه‌های تاریخی و جغرافیایی ایران، لغزش‌گاه‌های ژرفی هم در راه پژوهش در آن پیشینه‌ها به‌وجود آورده که شناخت آنها از مقدمات ضروری این بحث و بررسی است. و به همین سبب است که در بسیاری از گفتارهای این کتاب جُستارهایی که در جست‌وجوی اصل و تبار نام‌ها یا محل‌هایی باشد که دچار چنین تعریب و تحریف‌هایی شده و ناشناس مانده‌اند کم نیست. و شاید تکرار این مطالب که در جای دیگر هم گفته شده بی‌مورد نباشد که این‌گونه جُستارها در این کتاب یک تفنن لغوی یا ادبی یا جُستارهایی فرعی و جانبی نیست بلکه از جُستارهای اصلی تاریخ و فرهنگ ایران در این دوران است و در متن مطالب آن جای دارد زیرا از خلال همین کاوش‌های لغوی و ادبی است که می‌توان پرده‌های ابهام را به کناری زد، و گوشه‌هایی از‌ آن تاریخ و فرهنگ را از درون تیرگی‌ها بیرون کشید.

[...] یکی از آن مطالب این است که عربی گردانیدن نام‌ها و پدیده‌های جغرافیایی از چندین راه صورت گرفته: یکی از راه ترجمه‌ی نام‌های فارسی به عربی بوده است که چون همین ترجمه‌های عربی جای آن نام‌های فارسی را گرفته و آن‌ها را به فراموشی کشانده، همه‌ی پیشینه‌‌های تاریخی هم که مربوط به آن نام‌های فارسی بوده یا از میان رفته یا اگر هم کم‌وبیش باقی مانده، به حساب همان نام عربی رفته است. لوسترانج چند مورد از این دست نام‌ها را به عنوان مثال آورده هم‌چون قریه‌الجَمل و قریه‌المِلح و قریه‌الآس، که نام اصلی و فراموش‌شده‌ی آنها به ترتیب دِه اُشتران و ده نمک و ده مورد بوده،(43) و با مطالعه در کتاب‌های جغرافیایی عربی و بحث و فحص در آنها نمونه‌های دیگری را هم می‌توان بر آنچه لوسترانج آورده افزود، مانند جایی که در عربی به نام حَدیثَه خوانده می‌شده در نزدیکی موصل که معمولاً آن را حدیثه‌الموصل می‌گفته‌اند و به قول یاقوت نام اصلی آن نوکرد بوده که به حدیثه ترجمه شده.(34) یا نام بین‌النهرین که برای عراق به کار می‌رود که آن هم ترجمه‌ی عربی از نام فارسی آن یعنی میا‌ن‌رودان (45) است و نام یونانی - رومی آن یعنی مِزوپُتامیا (Mesopotamia) هم برگردان همین نام فارسی بوده است.

به‌جز ترجمه‌ که یکی از راه‌های عربی گردانیدن نام‌های فارسی بوده، راه دیگر آن تعریب بوده به این گونه که همان نام‌های فارسی را به شکل عربی درآوردند مانند ساباط که شکل عربی‌شده‌ی یکی از شهرهای هشت‌گانه‌ی مدائن یعنی بلاش‌آباد (46) بوده، و بهرسیر که آن هم شکل عربی‌شده‌ی نام یکی دیگر از همان شهرها یعنی به‌اردشیر بوده.(47) در این مورد این مطلب هم گفتنی است که گاه در نام‌های عربی‌شده، تعریب و تحریف‌های مکرر اتفاق افتاده که آنها را از اصل فارسی خود دورتر گردانیده، و باز شناختن آنها را دشوارتر ساخته است.

 

 




  • بلاگ اسکای | ایران موزه | پاپو مارکت